کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیرآشنا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیرآشنا
لغتنامه دهخدا
دیرآشنا. (ص مرکب ) دیر پروا. دیر خصومت . دیر صلح . (از آنندراج ). که زود درنیامیزد. که زود نجوشد. دیرجوش .
-
جستوجو در متن
-
دیرچسب
لغتنامه دهخدا
دیرچسب . [ چ َ ] (نف مرکب ) دیرآشنا. (یادداشت مؤلف ).
-
دیرپروا
لغتنامه دهخدا
دیرپروا. [ پ َرْ ] (ص مرکب ) دیرتوجه . دیر التفات . (یادداشت مؤلف ). دیرآشنا. دیر صلح . (آنندراج ) : فراموشم کند آن دیرپروابلای جان مردودم همین است .بابافغانی .
-
نجوش
لغتنامه دهخدا
نجوش . [ ن َ ](نف ) در تداول ، دیرآشنا. مردم گریز. دیراُنس . که به زودی و به آسانی با کسان انس و الفت نگیرد. که با مردم نجوشد. که با آشنایان و کسان ، گرم و مهربان نیست .
-
دیرمهر
لغتنامه دهخدا
دیرمهر. [ م ِ ] (ص مرکب ) دیرآشنا. دیرجوش . که آسان تن به محبت ندهد. که پس از زمانی دراز ابراز محبت کند. مقابل زودکین : فلک کو دیرمهرو زودکین است در این محنت سرا کار وی این است .جامی .
-
دیرساز
لغتنامه دهخدا
دیرساز. (نف مرکب ) دیرپیوند. (یادداشت مؤلف ). دیرآشنا : چو این نامه آمد بسوی گرازپراندیشه شد مهتر دیرساز. فردوسی .چنین داد پاسخ که آز و نیازدو دیوند پتیاره و دیرساز. فردوسی .اگر چه شود بخت او دیرسازشود بخت فیروز با خوشنواز. فردوسی .چنین داد پاسخ به ...
-
سرکش
لغتنامه دهخدا
سرکش . [ س َ ک َ /ک ِ ] (نف مرکب ) نافرمان و مغرور. (برهان ). نافرمان .(آنندراج ). نافرمان و گردنکش . (رشیدی ) : زمین سربسر گفتی از آتش است هوا دام آهرمن سرکش است . فردوسی .چو در دستم بود دریای سرکش چرا پرهیزم از سوزنده آتش . (ویس و رامین ).مهر بر او...
-
غالب طهرانی
لغتنامه دهخدا
غالب طهرانی . [ ل ِ ب ِ طِ ] (اِخ ) مؤلف ریاض العارفین آرد: نامش اسداﷲخان و اصلش از آذربایجان . در سن شباب از آداب پیری کامیاب ، به ارباب طریقتش رغبتی است صادق ، و به تکمیل نفس شائق ، به اخلاف پسندیده موصوف و به صفای صوری و معنوی معروف ، با احباب صد...
-
وعده
لغتنامه دهخدا
وعده . [ وَ دَ / دِ ](از ع ، اِ) نوید. (ناظم الاطباء). مژده : شب و روز انتظار یار میداشت امید وعده ٔ دیدار میداشت . نظامی .وعده ٔ وصل چون شود نزدیک آتش قرب تیزتر گردد. (؟). || عهد. پیمان . (ناظم الاطباء). وعده در اصل وعد است ولی آن را شعرا نیز در اشع...
-
دیر
لغتنامه دهخدا
دیر. (ق ) مدت متمادی . در برابر زود. (از برهان ). مدتی بسیار پس از وقت موعود یا وقت معتاد. پس از زمانی که سزاوار بود. زمانی طویل . مقابل زود. مقابل زمانی کوتاه . مدتی دراز. بسیار زمان . دیر زمانی . مدتی مدید و طویل و طولانی . (یادداشت مؤلف ). و با م...