کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیرآب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیرآب
لغتنامه دهخدا
دیرآب . (ص مرکب ) که زود انزال نکند. (یادداشت مؤلف ) : زین سرابونی ، یک اندامی ، درشتی ، پردلی مغ کلاهی مغ روی دیرآب زود افشاره ای .سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
دیرانزال
لغتنامه دهخدا
دیرانزال . [ اِ ] (ص مرکب ) دیرآب . آنکه انزال بدیر کند. (آنندراج ): حجاد؛ مرد دیرانزال . (منتهی الارب ).
-
یک اندام
لغتنامه دهخدا
یک اندام . [ی َ / ی ِ اَ ] (ص مرکب ) سروته یکی . که همه تن او را قطر واحد باشد. سرابون . (یادداشت مؤلف ) : زین سرابونی یک اندامی درشتی پردلی مغکلاهی مغرویی دیرآب و دورافشاره ای .سوزنی .
-
دورافشاره
لغتنامه دهخدا
دورافشاره . [ اِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) دورافشارنده .که به فاصله بسیار پراند (صفتی ایر را در انزال ):زین سرابونی یک اندامی درشتی پردلی مغکلاهی مغرویی دیرآب و دورافشاره ای .سوزنی .
-
سرابون
لغتنامه دهخدا
سرابون . [ س َ ] (ص مرکب ) سَرابُن . سر و ته یکی . آنکه همه ٔ تن او به یک قطر باشد و قسمتی باریکتر و قسمتی کلفت تر نباشد. (یادداشت مؤلف ) : زین سرابونی یک اندامی درشتی پردلی مغکلامی مغروئی دیرآب و دورافشاره ای .سوزنی .
-
گریت
لغتنامه دهخدا
گریت . [ گ ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های بخش پایی شهرستان خرم آباد. این دهستان در شمال باختری بخش واقع و محدود است از شمال به کوه کیان و دهستان سگوند بخش زاغه ، از جنوب به دهستان سرگانه ، از خاور به کوه های خورشیدوند و دهستان کازه ، از خاور به بخش...
-
از این
لغتنامه دهخدا
از این . [ اَ ] (حرف اضافه + صفت / ضمیر) من هذا. || مثل . مانند: و ازآن امیرالمؤمنین هم از این معانی بود. (تاریخ بیهقی ). || (ص مرکب ) ازین . زین . برای اشاره ٔ وصف جنسی بکاراست و غالباً پس از اسم یا صفت یاء نکره می آورند به معنی از این قبیل ، از ای...
-
پایاب
لغتنامه دهخدا
پایاب . (اِ مرکب ) بن آب . (لغت نامه ٔ اسدی ). بن آب در مقامی که ایستاده باشد. (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ چ طهران ). قعر آب . تک دریا و جز آن . تَه . بن آب که پای بر زمین رسد. بن آب بود یعنی آب در مقامی که بسیار باشد. (اوبهی ). ته حوض و دریا را گویند و ...
-
دیر
لغتنامه دهخدا
دیر. (ق ) مدت متمادی . در برابر زود. (از برهان ). مدتی بسیار پس از وقت موعود یا وقت معتاد. پس از زمانی که سزاوار بود. زمانی طویل . مقابل زود. مقابل زمانی کوتاه . مدتی دراز. بسیار زمان . دیر زمانی . مدتی مدید و طویل و طولانی . (یادداشت مؤلف ). و با م...