کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دید 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زلزله
لغتنامه دهخدا
زلزله . [ زَ زَ / زِ زِ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِ) رجفه . لرز. لرزه . لرزش . جنبش سخت و حرکت شدید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جنبش زمین و زمین لرزه که بومهن و بومهین نیز گویند. (ناظم الاطباء). بومهن . بومهین . (صحاح الفرس ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لغز...
-
نزدیک بین
لغتنامه دهخدا
نزدیک بین . [ ن َ ] (نف مرکب ) آنکه چشمش از دور نتواند دید.
-
دراندوده
لغتنامه دهخدا
دراندوده . [دَ اَ دو دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اندوده : شبستان گورش دراندوده دیدکه وقتی سریرش زراندوده دید. سعدی .رجوع به اندوده شود.
-
فنا کردن
لغتنامه دهخدا
فنا کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نابود کردن . مقابل فنا شدن : دیده ٔ ما چون بسی علت در اوست رو فنا کن دید خود در دید دوست .مولوی .
-
بهشتی سرا
لغتنامه دهخدا
بهشتی سرا. [ ب ِ هَِ س َ ] (اِ مرکب ) خانه ای چون بهشت : نهانی در آن قصر زیبنده دیدبهشتی سرایی فریبنده دید.نظامی .
-
طماسة
لغتنامه دهخدا
طماسة. [ طَ س َ ] (ع اِمص ) تخمین . دید. حرز.
-
حزاری
لغتنامه دهخدا
حزاری . [ ح َزْ زا ] (حامص ) حزر. دید. تخمین . برآورد.
-
گران سنج
لغتنامه دهخدا
گران سنج . [ گ ِ س َ ] (ص مرکب ) گران سنگ . وزین : چو شاه آن متاع گران سنج دیدچو دریا یکی دشت پرگنج دید. نظامی .رجوع به گران سنگ شود.
-
یکتای
لغتنامه دهخدا
یکتای . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یکتا. یکتاه . متحد. موافق : چنان کرد سالار کو رای دیددلش با زبان شاه یکتای دید. فردوسی .و رجوع به یکتاه و یکتا شود.
-
دیر دیدن
لغتنامه دهخدا
دیر دیدن . [ دی دی دَ ] (مص مرکب ) دور دیدن . بعید دیدن : بلندیش بینا همی دیر دیدسر کوه چون تیغ شمشیر دید.فردوسی .
-
سمن ساق
لغتنامه دهخدا
سمن ساق . [ س َ م َ ] (ص مرکب ) آنکه ساقهای پای وی مانند یاسمن سپید و خوشبو باشد. (ناظم الاطباء). آنکه ساق پای وی چون یاسمن سفید باشد : بیابان همه خیل قفچاق دیددر او لعبتان سمن ساق دید.نظامی .
-
بازپس دیدن
لغتنامه دهخدا
بازپس دیدن . [ پ َ دی دَ ] (مص مرکب ) عقب نگریستن . بدنبال نگریستن . به پشت سر نگریستن : پس از یک لحظه خسرو بازپس دیدبجز خود ناکسم گر هیچکس دید.نظامی .
-
پرخنده
لغتنامه دهخدا
پرخنده . [ پ ُ خ َدَ / دِ ] (ص مرکب ) (لب ...) سخت خندان : لب سام سیندخت پرخنده دیدهمه بیخ کین از دلش کنده دید.فردوسی .
-
ارمیا
لغتنامه دهخدا
ارمیا. [ اَ / اِ / اُ ] (اِخ ) ارمیاء. نبی است . (منتهی الارب ). نام یکی از پیغمبران بنی اسرائیل . (برهان ). یرمیا. لفظ یرمیا یعنی یهوه بزیر می اندازد. وی پسر حلقیا و دومین از انبیای اعظم عهد عتیق بود که درزمان سلطنت یوشیا و یهویاقیم و صدقیا و هم در ...
-
سست بینایی
لغتنامه دهخدا
سست بینایی . [ س ُ ] (حامص مرکب ) کم بینایی . (ناظم الاطباء). ضعیف دید بودن .