کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دید و شناخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دید و شناخت
لغتنامه دهخدا
دید و شناخت . [ دی دُ ش ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دیدار و دوستی . ملاقات و آشنایی : دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت .سعدی .
-
واژههای مشابه
-
فرا دید آوردن
لغتنامه دهخدا
فرا دید آوردن . [ ف َ وَ دَ ] (مص مرکب ) پدید آوردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : ایزدتعالی آنجا روشنائی فرا دید آورد. (تاریخ سیستان ).
-
جستوجو در متن
-
شناخت
لغتنامه دهخدا
شناخت . [ ش ِ ] (مص مرخم ، اِمص ) اسم مصدر از شناختن . عرفان . معرفت . شناسایی . عرفه . علم . شناختن . (ناظم الاطباء). عرفه . (منتهی الارب ) : اندر شناخت راه حق تعالی . (منتخب قابوسنامه ص 10).آنکه خود را شناخت نتواندآفریننده را کجا داند. ناصرخسرو.اند...
-
سنگ تفرقه انداختن
لغتنامه دهخدا
سنگ تفرقه انداختن . [ س َ گ ِ ت َ رِ ق َ / ق ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) پراکنده کردن . متفرق کردن . از هم جدا کردن گروهی را که با یکدیگر دوست و مجتمع باشند : دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت .سعدی .
-
آفریننده
لغتنامه دهخدا
آفریننده . [ ف َ ن َن ْ دَ / دِ ] (اِخ ) آنکه آفریند. آنکه خلق کند. نامی از نامهای خدای تعالی . خالق . وجودبخشنده . آفریدگار. باری . فاطر. خلاق . ذاری . (ربنجنی ). جهان آفرین . مبدع . موجد. مکوّن . منشی : چنین گفت کای داور دادِ پاک توئی آفریننده ٔ با...
-
دیرین
لغتنامه دهخدا
دیرین . (ص نسبی ) دیرینه . کهنه . (آنندراج ). کهن . قدیم . عتیق . عتیقه : یار دیرین . دوست دیرین . آرزوی دیرین : نشناخت مرا حریف دیرین زیرا که چنین ندید پارم . ناصرخسرو.چو مجلس گرم شد ازنور شیرین ز مستی در سرآمد خواب دیرین . نظامی .چو هرخاکی که باد آ...
-
شناختن
لغتنامه دهخدا
شناختن . [ ش ِ ت َ ] (مص ) واقف شدن و معرفت حاصل کردن . (ناظم الاطباء). عرفان . عالم بودن . (یادداشت مؤلف ). علم پیدا کردن بر چیزی . آگاهی یافتن . معرفت و علم پیدا کردن : آن را که با مکوی و کلابه بود شماربربط کجا شناسد و چنگ و چغانه را. شاکر بخاری ....
-
حسام السلطنه
لغتنامه دهخدا
حسام السلطنه . [ ح ُ مُس ْ س َ طَ ن َ ] (اِخ ) سلطان مرادمیرزا فرزندعباس میرزا و برادر محمدشاه قاجار و عموی ناصرالدین شاه و سردار سپاه او بود در زمان وی محمد امین خان شاه خوارزم (خیوه ) به مرو دست اندازی کرد. ناصرالدین شاه حسام السلطنه را با کمک فرید...
-
بینش
لغتنامه دهخدا
بینش . [ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از دیدن . قدرت دید. بینائی . بصارت . (از آنندراج ) : من رسالات و دواوین و کتب سوخته ام دیده ٔ بینش این حال ضرر بگشائید. خاقانی .هرگاه که بینش تو گردد بکمال کوری خود آن زمان توانی دیدن . عطار.باد را بی چشم گر بینش ندادف...
-
خذلان
لغتنامه دهخدا
خذلان . [ خ ِ ] (ع مص ) خوار فروگذاشتن . (دهار). فروگذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ). (ترجمان ). گذاشتن یاری کسی . (از اقرب الموارد). خَذل : بسمت خذلان و اخلاف وعد و تکذیب قول مبالاتی نکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || بی یار ماندن . (یادداشت بخط مؤلف )....
-
چهرزاد
لغتنامه دهخدا
چهرزاد. [ چ ِ ] (اِخ ) نام همای دختر بهمن است و بهمن او را به حکم شریعتی که تابع آن بود به نکاح خود درآورد و داراب از او متولد شد. (جهانگیری ) (برهان ). لقب دختر بهمن است و وی را خمانی نیز گفته اند و در نسب وی اختلاف است بعضی گفته اند که وی زن بهمن و...
-
فکرت
لغتنامه دهخدا
فکرت . [ ف ِ رَ ] (ع اِ) فکرة. رجوع به فکرة شود. || اندیشه .ج ، فِکَر. (فرهنگ فارسی معین ) : چنان دید امیرالمؤمنین به فطرت تیز و فکرت صافی که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت ها. (تاریخ بیهقی ).بر خاطرم امروز همی گشت نیاردگر فکرت سقراط بود پر...
-
نواخت
لغتنامه دهخدا
نواخت . [ ن َ ] (مص مرخم ، اِمص ) نوازش . مهربانی . خاطرنوازی . شفقت . تسلی . (از ناظم الاطباء). دلجوئی . نیکی . برّ. بخشش . انعام . (فرهنگ فارسی معین ). تفقد. مکرمت .(یادداشت مؤلف ). افضال . اکرام . اعطاء : از بزرگی و از نواخت چه ماندکه نکرد این مل...