کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دید استوانهیاخته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کوتاه دید
لغتنامه دهخدا
کوتاه دید. (ص مرکب ) کوتاه دیده . کوتاه بین . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوتاه دیده و کوتاه بین شود.
-
کوته دید
لغتنامه دهخدا
کوته دید. [ ت َه ْ ] (ص مرکب ) کوتاه دید. کوتاه بین . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوتاه دید و کوتاه بین شود.
-
پیش دید
لغتنامه دهخدا
پیش دید. (اِ مرکب ) عزم و اراده . (آنندراج ). || (مص مرکب مرخم ، اِ مص مرکب ) پیش بینی . دیدنی از پیش .
-
دید زدن
لغتنامه دهخدا
دید زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) برآورد کردن . تخمین کردن قیمت چیزی یا حاصل و وزن زراعت و جز آن را چنانکه مثلاً گویند میوه امساله را ده خروار دید زده اند حرز. خرص کردن . تخمین کردن چنانکه خرج بنایی که ساختن آن خواهند. (از یادداشت مؤلف ).
-
صلاح دید
لغتنامه دهخدا
صلاح دید. [ ص َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) تجویز. مصلحت دیدن . صلاح جستن . صوابدید. رجوع به صلاح و صلاح دانستن و صلاح اندیشیدن شود.
-
مصلحت دید
لغتنامه دهخدا
مصلحت دید. [ م َ ل َ ح َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) صلاح دید. مصلحت دیدن . صواب دیدن . شایسته دانستن و سزاوار و مناسب و مقتضی دانستن . نیکو اندیشیدن ، از عالم (از قبیل ) صوابدید. (آنندراج ) : بر مصلحت دید خود برفور با ده هزار مرد پرجگر روان شدند. ...
-
فرا دید آوردن
لغتنامه دهخدا
فرا دید آوردن . [ ف َ وَ دَ ] (مص مرکب ) پدید آوردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : ایزدتعالی آنجا روشنائی فرا دید آورد. (تاریخ سیستان ).
-
دید و بازدید
لغتنامه دهخدا
دید و بازدید. [ دی دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ملاقاتهای رسمی چنانکه در اعیاد و ورود مسافر و مانند آن . معاشرت و مخالطت و آمد و شد بخانه ٔ یکدیگر در اعیاد و امثال آن . دید و بازدیدهای نوروز تجدید عهد دوستی و قرابت با کسان و آشنایان در نوروز. (یادداش...
-
دید و شناخت
لغتنامه دهخدا
دید و شناخت . [ دی دُ ش ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دیدار و دوستی . ملاقات و آشنایی : دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت .سعدی .
-
دید و وادید
لغتنامه دهخدا
دید و وادید. [ دی دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دید و بازدید. بملاقات یکدیگر رفتن : عید نوروز مبارک را بود عین الکمال دید و وادیدی که آئین و شعار مردم است . صائب .رجوع به دید و بازدید شود. || دید و وید. رجوع به دید و وید شود. دید و وادید کردن . دید و ...
-
دید و وید
لغتنامه دهخدا
دید و وید. [ دی دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مجروح و کوفته و دریده .- دید و وید کردن ؛ جریحه دار و کوفته و پاره کردن دو تن یا دوحیوان اندام یکدیگر را.