کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیدار
لغتنامه دهخدا
دیدار. (اِ مرکب ) درختچه ٔکائوچوک دار. نام درختچه ای از نوع فرفیون که در چاه بهار و نیک شهر آن را دیدار و هم بیدار نامند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیدار و جنگل شناسی ج 2 ص 272 شود.
-
دیدار
لغتنامه دهخدا
دیدار. (اِخ ) دهی است از دهستان دشتابی بخش آوج شهرستان قزوین با 321 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
دیدار
لغتنامه دهخدا
دیدار. (اِمص ) دید. دیدن . رؤیت کردن . ترجمه ٔ رؤیت . (برهان ). نگاه کردن . نگریستن . مشاهده . نظر : ز دیدار خیزدهمه آرزوی ز چشم است گویند ژردی گلوی . ابوشکور.وزان جایگه سوی شاه آمدندبدیدار فرخ کلاه آمدند. فردوسی .زمین را ببوسید در پیشگاه ز دیدار ا...
-
واژههای مشابه
-
عفریت دیدار
لغتنامه دهخدا
عفریت دیدار. [ ع ِ ] (ص مرکب ) زشت و هولناک و بدمنظر. (ناظم الاطباء).
-
دیدار آمدن
لغتنامه دهخدا
دیدار آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) پدیدار گشتن رخ نمودن . (یادداشت مؤلف ) : آب این بباید گرفتن و در خمی کردن تا چه دیدار آید. (نوروزنامه ).
-
دیدار افتادن
لغتنامه دهخدا
دیدار افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) نظر و رای حاصل شدن . || ملاقات دست دادن . || مشاهده شدن : اگر دستوری باشد بنده بمقدار دانش خویش و آنچه دیدار افتاده است وی را و داند باز گوید. (تاریخ بیهقی ص 398).
-
دیدار خواستن
لغتنامه دهخدا
دیدار خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) ملاقات خواستن : دستوری دیدار خواست و اندر پیش او [ یعقوب لیث ] شد. (تاریخ سیستان ). || رؤیت خواستن : محمدبن جعفرآورده است که پنجاه هزار تن از لشکر مقنع از اهل ماوراءالنهر... بدرحصار مقنع جمع شدند سجده و زار...
-
دیدار شدن
لغتنامه دهخدا
دیدار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مرئی شدن . (یادداشت مؤلف ) : سپهبد همیراند بر پیل راست چو دیدار شد ببر خفتان بخواست .اسدی .
-
دیدار کردن
لغتنامه دهخدا
دیدار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عیادت کردن . پرسیدن بیمار. || ملاقات کردن . خود را نمودن . بدیدن کسی رفتن . دیدن یکدیگر را. التقاء. تلاقی . لقاء. لقیان . لقیه . (یادداشت مؤلف ) : به جیحون بر از نیزه دیوار کرداباگیو گودرز دیدار کرد. فردوسی .ماه و ...
-
دیدار گشتن
لغتنامه دهخدا
دیدار گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مرئی شدن . (یادداشت مؤلف ). پدیدار شدن : ببزم و به نخجیر بر کوه و دشت چنین تا بژی برز دیدار گشت .اسدی (گرشاسب نامه ص 348).
-
دیدار نمودن
لغتنامه دهخدا
دیدار نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) ملاقات کردن . دیدن . یکدیگر را دیدن . (یادداشت مؤلف ). || چهره نمودن . روی نمودن . چهره و رخسار و روی نشان دادن : دیدار مینمایی و پرهیز میکنی بازار خویش و آتش ما تیز میکنی .سعدی .
-
دیدار یافتن
لغتنامه دهخدا
دیدار یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) روبرو شدن . ملاقات کردن . به حضور رسیدن : اگر مهمی بود اعلام بایست فرمود تا من بخدمت شتافتمی و دیدار یافتمی . (تاریخ طبرستان ). || نظر و رای به دست آوردن . آگاهی و اطلاع یافتن . صاحبنظر شدن : ز هر دانشی چون سخن بشنوی ...
-
قلعه دیدار
لغتنامه دهخدا
قلعه دیدار. [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین ، واقع در 48هزارگزی شمال باختر آوج . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 348 تن است . آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات ، انگور و مختصر عسل و شغل ...
-
ناخوش دیدار
لغتنامه دهخدا
ناخوش دیدار. [ خَوش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) کریه المنظر. بدصورت . که روئی خوش ندارد. صاحب منتهی الارب آرد: قفدر؛ زشت پیکر ناخوش دیدار.