کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیبا فروش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیبا فروش
لغتنامه دهخدا
دیبا فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ دیبا. دباج . (منتهی الارب ) (دهار). دیباجی . (دهار).
-
واژههای مشابه
-
دیبا سلب
لغتنامه دهخدا
دیبا سلب . [ س َ ل َ ] (ص مرکب ) با سلب دیبا.با پوشش دیبا. که جامه ای از دیبا دارد : آسمان دیبا سلب گشت و هوا عنبر غبارگلستان زرین درخت و آدمی سیمین مکان .فرخی .
-
دیبا فشان
لغتنامه دهخدا
دیبا فشان . [ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) نثارکننده . || فشاننده ٔ دیبا. نثارکننده ٔ دیبا. || (حامص مرکب ) دیبافشانی . نثار دیبا : پذیره برون رفت با سرکشان درم ریز کردند و دیبافشان . اسدی .شد آمل بهشتی نو آراسته درم ریز و دیبافشان خواسته .اسدی .
-
دیبا فشانی
لغتنامه دهخدا
دیبا فشانی . [ ف َ / ف ِ ] (حامص مرکب ) عمل دیبافشان . || دیبافشان .
-
دیبا گری
لغتنامه دهخدا
دیبا گری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل دیباگر. شغل دیباگر. (ناظم الاطباء) : صبا چون درآیدبه دیباگری زمین رومی آرد هوا ششتری . نظامی .|| (اِ مرکب ) کارخانه ٔ دیبابافی . (ناظم الاطباء).
-
سبز دیبا
لغتنامه دهخدا
سبز دیبا. [ س َ ] (اِ مرکب ) دیبای سبز : رنگ سپیدی بر زمین از سونش دندانْش بین سوهان بادش پیش از این بر سبز دیبا ریخته .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 390).
-
شیب دیبا
لغتنامه دهخدا
شیب دیبا. [ ] (اِ مرکب ) به سریانی اشنه است . || ام غیلان . || پنجنگشت . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به پنجنگشت شود.
-
جستوجو در متن
-
دیباجی
لغتنامه دهخدا
دیباجی . (ص نسبی ) (از: دیباج معرب دیبا، دیپاگ + ی نسبت ) دیباباف را گویند یعنی هرچه از دیبا بافته شده باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || منسوب به دیباج که صنعت ابریشم بافی و خرید و فروش آن را میرساند. (از انساب سمعانی ). دیباگری . دیبا فروش ....
-
بزاز
لغتنامه دهخدا
بزاز. [ ب َزْ زا ] (ع ص ، اِ) جامه فروش ، چرا که بَزّ بعربی جامه را گویند. (از غیاث اللغات از کشف و مؤید). جامه و متاع فروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه و متاع فروش و آنکه پارچه های پنبه ای مانند چیت وچلوار و جز آن می فروشد. (ناظم الاطباء) : سا...
-
فوطه
لغتنامه دهخدا
فوطه . [ طَ / طِ ] (معرب ، اِ) معرب فوته . (فرهنگ فارسی معین ). لُنگ . ازار. بستن . بستنی . (از یادداشتهای مؤلف ) : و از بصره نعلین خیزد و فوطه های نیک . (حدود العالم ).ای نهاده به سر اندر کله دعوی جانْت پنهان شده در فوطه ٔ نادانی . ناصرخسرو.بر تن خ...
-
فرش
لغتنامه دهخدا
فرش . [ ف َ ] (ع اِ) بساط افکنده . (منتهی الارب ). گستردنی . زیرانداز. قالی . (یادداشت به خط مؤلف ). مفروش از اسباب خانه . (اقرب الموارد) : از تو خالی نگارخانه ٔ جم فرش دیبا کشیده بر بجکم . رودکی .از وی بساطها و فرش ها و گلیمهای باقیمت خیزد. (حدود ا...
-
صراف
لغتنامه دهخدا
صراف . [ ص َرْ را ] (ع ص ، اِ) صیغه ٔ مبالغه از صرف . صیرفی . (زمخشری ) (دهار). صیرف . (منتهی الارب ).نقاد. نقاد دراهم . || انتساب به اشتغال بعمل خرید و فروش طلا را می رساند. (سمعانی ). || داننده ٔ علم صرف . || سره گر. سره کننده ٔسیم و زر. سره کننده ...
-
پیله
لغتنامه دهخدا
پیله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) محفظه ٔ ابریشمین کرم ابریشم . ماده ای که کرم ابریشم از لعاب دهن دور خود می تند و در ساخت ابریشم بکار می آید. (فرهنگ نظام ). بادامه . آن بادامچه بود که ابریشم ازاو گیرند. (لغت نامه ٔ اسدی ). اصل ابریشم و غوزه ٔ ابریشم که کرم ...