کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیبارخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیبارخ
لغتنامه دهخدا
دیبارخ . [ رُ ] (ص مرکب ) دیباروی . که چهره ای دارد چون دیبا از لطافت و زیبائی : یادم از آن لعبت دیبارخان کز لب خود دادی حلوای من .سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
لعبگر
لغتنامه دهخدا
لعبگر. [ ل َ گ َ ] (ص مرکب ) بازیگر : باغ دیبارخ پرندسلب لعبگر گشت و لعبهاش عجب . فرخی .فاخته راست به کردار یکی لعبگر است درفکنده به گلو حلقه ٔ مشکین رسنا.منوچهری .
-
دیباروی
لغتنامه دهخدا
دیباروی . (ص مرکب ) نیک منظر و خوبروی . (ناظم الاطباء). دیبارخ . دیباچهره : همی بروی تو ماند بهار دیباروی همی سلامت روی تو و بقای بهار. فرخی .پرنیان خویی و دیباروی و از بخت منست مارت از دیبا و خار از پرنیان انگیخته . خاقانی .کردمش صید خویش موی بموی گ...
-
صفت
لغتنامه دهخدا
صفت . [ ص ِ ف َ ] (ع مص ) در عربی بصورت «صفة» و در فارسی «صفت » نویسند. چگونگی کسی گفتن و آن مشتق از وصف است . (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف ). بیان کردن حال و علامت و نشان چیزی . (غیاث اللغات ). بیان حال . (منتهی الارب ). ستودن : در صفتت گنگ فرومانده ای...