کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دگرسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دگروار
لغتنامه دهخدا
دگروار. [ دِ گ َرْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دیگرگونه . دگرسان . || (اِمرکب ) (اصطلاح شیمی ) عنصرشیمیایی با دو یا چند شکل . رجوع به دگروارگی شود.
-
دگرگون شدن
لغتنامه دهخدا
دگرگون شدن . [ دِ گ َ گو ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دیگرگون شدن . تغییر کردن .تغیر. تغییر. (یادداشت مرحوم دهخدا). عوض شدن . با وضعی دیگر شدن . با احوالی دیگر شدن . تغییر احوال دادن . تغییر ماهیت دادن . تغییر کیفیت دادن . به وضعی غیر وضع سابق درآمدن . و رجوع...
-
دگرگون گشتن
لغتنامه دهخدا
دگرگون گشتن . [ دِ گ َ گو گ َ ت َ ] (مص مرکب ) شحوب . تغیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). دگرگون شدن . تغییر یافتن . متغیر شدن . تغییر وضع دادن . مبدل شدن . و رجوع به دگرگون و دگرگون شدن شود : نماند نیک و بد بر کس مه و سال به یک لحظه دگرگون گردد احوال . نظا...
-
دوچندان
لغتنامه دهخدا
دوچندان . [ دُ چ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دومقابل و مضاعف و دوبرابر. (ناظم الاطباء). دوچند. دوبرابر. دومقابل . ضعف . مضعوف . مضاعف . (یادداشت مؤلف ) : به شبگیر چون ریسمان برشمرددوچندان که هر بار بردی ببرد. فردوسی .دوچندان که رشتی به روزی برشت شمارش هم...
-
بال و پر
لغتنامه دهخدا
بال و پر. [ ل ُ پ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پرو بال : جز صبر تیر او را، اندر جهان سپر نیست مرغیست صبرکاو را جز خیر بال و پر نیست . ناصرخسرو.نگویی بیضه یکرنگ است و مرغان هریکی رنگی نوای هر یکی رنگی دگرسان بال و پر دارد. ناصرخسرو.هر خشک و تر که یافتم...
-
دگر
لغتنامه دهخدا
دگر. [ دِ گ َ ] (ق ) مخفف «دیگر» است که به معنی باز باشد. چون اضافه به چیزی کنند افاده ٔ غیریت و تکرار و تفنن و تعدد کند. (برهان ) (آنندراج ). لفظ دگر افاده ٔ معنی عطف و تکرار کند چنانچه گویند زید دمی بنشست و دگر برخاست و رفت ، لیکن اکثر چنانست که صد...
-
دگرگون
لغتنامه دهخدا
دگرگون . [ دِ گ َ گو ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دگرگونه . دیگرگون . دیگرگونه . تغییر حال یافته . (از برهان ) (ازآنندراج ) (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). متغیر شده و تبدیل شده . (ناظم الاطباء). متغیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). از حال بگشته . دگرسان . منقلب ...
-
دگرگونه
لغتنامه دهخدا
دگرگونه . [ دِ گ َ گو ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دگرگون . دیگرگونه . دگرسان . متغیرشده . تبدیل شده . منقلب . از حال بگشته . || با وضعی دیگر. با وضعی غیر از وضع معهود. با وضعی متفاوت . با کیفیتی دیگر. مختلف با... . غیرموافق با... . از نوع و وصف و ...
-
سان
لغتنامه دهخدا
سان . (اِ) سنگی بود که بدان کارد و شمشیر و امثال آن را تیز نمایند و آن را فسان نیر نامند. (جهانگیری ) (صحاح الفرس ). سنگی بود که با آن کارد تیز کنند و بتازی آن را مسین گویند. (اوبهی ). آن سنگ که بدان تیغ و خنجر و کارد و امثال آن تیز کنند وآن را فسان ...
-
فر
لغتنامه دهخدا
فر. [ ف َ / ف َرر ] (اِ) شأن و شوکت و رفعت و شکوه . (برهان ) : سری بی تن و پهن گشته به گرزنه شان رنگ ماند و نه فر و نه برز. ابوشکور بلخی .به فر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال . دقیقی .ای امیر مهربان این مهرگان خرم گذارفرّ و...
-
تسلیم
لغتنامه دهخدا
تسلیم . [ت َ ] (ع مص ) سلام کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی )(ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). سلام دادن . (دهار). سلام و تحیت و تکریم . (ناظم ا...
-
خلد
لغتنامه دهخدا
خلد. [ خ ُ ] (ع اِ) نوعی از قبره . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || دست برنجن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). ج ، خِلدَة. || گوشواره . (منتهی الارب ) (از تاج العروس )(از لسان العرب ) (از اقرب...
-
رضوان
لغتنامه دهخدا
رضوان . [ رِض ْ ] (اِخ ) نگاهبان بهشت . (منتهی الارب ). نام فرشته ای که موکل و نگهبان بهشت است . (غیاث اللغات ). نام دربان بهشت چنانکه مالک نام دربان دوزخ است . بهشت بان . خادم بهشت . بهشت وان . خازن جنت . (یادداشت مؤلف ). فرشته ٔ موکل بر بهشت در نظ...
-
سامان
لغتنامه دهخدا
سامان . (اِ) پهلوی سامان ، ارمنی سَهْمَن از شکل قدیمی پهلوی ساهمان ؟ اشتقاق آن از ریشه ٔ سانسکریت سد (بمعنی اعتناکردن ، نزول ) قطعی نیست : بوقت دولت سامانیان و بلعمیان چنین نبود جهان با نهادو سامان بود. کسائی (از حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ).ترتیب و اس...
-
بیضه
لغتنامه دهخدا
بیضه . [ ب َ / ب ِ ض َ / ض ِ ] (از ع ، اِ) مأخوذ از بیضة تازی بمعنی خاگ و خایه ٔ حیوانات . (ناظم الاطباء). و با لفظ افکندن وانداختن و بر سنگ زدن و دادن و نهادن و کشیدن مستعمل است . (آنندراج ). هر یک از دو غده ای که در حیوان نرهست و کار آنها تولید نط...