کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دکنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دکنی
لغتنامه دهخدا
دکنی . [ دَ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به دکن ، که ولایتی است در هند. رجوع به دکن شود.- حریر دکنی ؛ حریر که از دکن آرند. (از آنندراج ). و رجوع به دکن شود.
-
واژههای مشابه
-
علی دکنی
لغتنامه دهخدا
علی دکنی . [ ع َ ی ِ دَ ک َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم بن اسماعیل مهائمی دکنی هندی حنفی ، ملقّب به علاءالدین . رجوع به علی مهائمی شود.
-
طاهر دکنی
لغتنامه دهخدا
طاهر دکنی . [ هَِ رِ دَ ک َ ] (اِخ ) معروف به شاه محمد طاهر فرزند سید مهدی دکنی متوفی به سال 956 هَ . ق . او راست : تفسیر شاه محمد طاهر که حاشیه ای بر تفسیر بیضاوی است . (از الذریعه ج 4 ص 280).
-
فیض دکنی
لغتنامه دهخدا
فیض دکنی . [ ف َ ض ِ دَ ک َ ] (اِخ ) رجوع به فیضی دکنی شود.
-
جمال الدین دکنی
لغتنامه دهخدا
جمال الدین دکنی . [ ج َ لُدْ دی ن ِ دَ ک َ ] (اِخ ) محمدبن نصیر از فضلا و شعرای نامدار بود. محمد عوفی گفته که او را تألیفاتی است از جمله مجلس آرای شهابی . وی مداح ملک قطب الدین شهریار هند بوده است . این اشعار در باره ٔ شمشیر ازوست :آسمان رنگ پیکری ک...
-
جستوجو در متن
-
فیاض
لغتنامه دهخدا
فیاض . [ ف َی ْ یا ] (اِخ ) تخلص شیخ ابوالفضل دکنی برادر فیضی دکنی معروف است . (از سبک شناسی بهار ج 3). رجوع به دکنی شود.
-
سلطان محمد
لغتنامه دهخدا
سلطان محمد. [ س ُ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) رجوع به محمد پادشاه دکنی شود.
-
علی هندی
لغتنامه دهخدا
علی هندی . [ ع َ ی ِ هَِ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم بن اسماعیل مهائمی دکنی هندی حنفی . ملقب به علاءالدین . رجوع به علی مهائمی شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم بن اسماعیل مهائمی دکنی هندی حنفی ، ملقب به علاءالدین . رجوع به علی مهائمی شود.
-
علی حنفی
لغتنامه دهخدا
علی حنفی . [ ع َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم بن اسماعیل مهائمی دکنی هندی حنفی ، ملقّب به علاءالدین . رجوع به علی مهائمی شود.
-
رضا
لغتنامه دهخدا
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضا هروی ، رضاعلی شاه . از مریدان سیدمعصوم دکنی و از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود.رجوع به فرهنگ سخنوران و ریاض العارفین ص 260 شود.
-
نصرت
لغتنامه دهخدا
نصرت . [ ن ُ رَ ] (اِخ ) عباسقلی خان دکنی هندی از پارسی گویان دکن است در عهد فتحعلی شاه قاجار سفری به ایران کرده ، خط خوشی داشته . او راست :ز بیم آن که دوران شایدش از من جدا سازدبه رویش هر نگاه من نگاه آخرین باشد. #عقده در کار من از آبله ٔ پا افتادسخ...
-
نورس
لغتنامه دهخدا
نورس . [ ن َ رَ ] (اِخ ) محمدرشید قزوینی ، معروف به رشید و متخلص به نورس . از شاعران قرن دهم هجری است . وی در عهد عادل شاه دکنی به دکن رفت و از ملازمان شاه نوازخان شد. او راست :ز من دو چیز به میراث ماند چون رفتم تنم به آتش و خاکسترم به باد رسیدخوشا آ...