کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دژم شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دژم شدن
لغتنامه دهخدا
دژم شدن . [ دُ ژَ / دِ ژَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اندوهناک و افسرده و گرفته و اندوهگین شدن : چو گودرز آن سوک شهزاده دیددژم شد چو آن سرو آزاده دید. فردوسی .سپهبد ز گفتار او شد دژم همی زار بگریست با او بهم . فردوسی .شها دل مدارید چندین بغم که از غم شود جان...
-
واژههای مشابه
-
دژم ساختن
لغتنامه دهخدا
دژم ساختن . [ دُ ژَ / دِ ژَ ت َ ] (مص مرکب ) خشمگین کردن .- دژم ساختن چهره ؛ روی درهم کشیدن : نزد فسرده دلان قاعده کم کن چو ابربا دل آتش فشان چهره دژم ساختن .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 311).
-
دژم کردن
لغتنامه دهخدا
دژم کردن . [ دُ ژَ / دِ ژَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندوهگین کردن . اندوهناک ساختن : دژمش کرد درم لاجرم به آخرکارستوده نیست کسی کو سزای لاجرمست . ناصرخسرو.- دژم کردن بخت کسی ؛ تیره کردن بخت او : مکن بخت فرزند خود را دژم ببینی دل خویش زین پس به غم . فردوس...
-
دژم گرداندن
لغتنامه دهخدا
دژم گرداندن . [ دُ ژَ / دِژَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دژم کردن . اندوهگین کردن . اندوهناک ساختن . || خشمگین کردن : مگردان به ما بر دژم روزگارچو آمد درخت بزرگی به بار. فردوسی .و رجوع به دژم کردن شود.
-
دژم بخت
لغتنامه دهخدا
دژم بخت . [ دُ ژَ/ دِ ژَ ب َ ] (ص مرکب ) بدبخت . نگون بخت : دژم بخت آن کز تو جوید نبردز بخت و ز تخت اندرآید بگرد.فردوسی .
-
دژم کرده
لغتنامه دهخدا
دژم کرده . [ دُ ژَ / دِ ژَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اندوهگین ساخته و غمگین کرده . رجوع به دژم کردن شود.- دژم کرده چشم ؛ گریان و غمزده : خبر یافت آمد دژم کرده چشم بدان چاکران بانگ برزد بخشم . اسدی .- دژم کرده روی ؛ افسرده و پرآژنگ و تیره روی : جوا...
-
دژم گون
لغتنامه دهخدا
دژم گون . [ دُ ژَ / دِ ژَ ] (ص مرکب ) تیره گون . سیاه فام : تا بود چون روی رومی روز تابان و سپیدتا بود چون روی زنگی شب دژم گون و نفام . فرخی .و رجوع به دژم شود.
-
دل دژم
لغتنامه دهخدا
دل دژم . [ دِ دُژَ ] (ص مرکب ) دژم دل . غمگین . افسرده دل : شد از کشتنش پهلوان دل دژم ز خون دو دیده بسی راند نم . اسدی .پدرش آگهی یافت شددل دژم مکن گفت بر من که پیرم ستم .اسدی .
-
جستوجو در متن
-
تکرش
لغتنامه دهخدا
تکرش . [ ت َ ک َرْ رُ ] (ع مص ) فراهم آمدن قوم . || ترنجیده و دژم شدن روی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
توحش
لغتنامه دهخدا
توحش . [ ت َ وَح ْ ح ُ ] (ع مص ) بربریت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). وحشی شدن . (از اقرب الموارد). || ویران و بی اهل و خشک شدن خانه و جای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خشک شدن زمین . (آنندراج ). ویران شدن منزل و دور شدن مردم از آنجا، یقال : مکان م...
-
استیحاش
لغتنامه دهخدا
استیحاش . [ اِ ] (ع مص ) اندوهگین شدن . (منتهی الارب ). دژم و ناخوش شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). غمگین شدن . ناخوشدلی . دلتنگی . (زمخشری ). || آزردگی . (زمخشری ). || وحشت یافتن . (منتهی الارب ). وحشت . رمیدن : از آنجا که شمول لطایف عواطف پادش...
-
غوی
لغتنامه دهخدا
غوی . [ غ َ وَن ْ / غ َ وا ] (ع مص ) ناگوارد کردن شیر شتربچه را و هلاک شدن از آن . یا سیر نشدن از شیر مادر،یا لاغر گردیدن و قریب به هلاکت رسیدن . (منتهی الارب ). || (ص ) منفرد. تنها. یقال : بت غَوی ً و غویّاً و مُغویاً؛ یعنی شب بروز آوردم تنها و دژم ...
-
ببار آمدن
لغتنامه دهخدا
ببار آمدن . [ ب ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) بار دادن . باردار شدن . به ثمر رسیدن . مثمر شدن . حاصل آوردن . به میوه و گل نشستن درخت . گل و میوه آوردن : مگردان بما بر دژم روزگارچو آمد درخت بزرگی ببار. فردوسی .بسی برنیامد برین روزگارکه آزاده سرو اندر آمد ببار...