کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دٔس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابوعبدالسلام
لغتنامه دهخدا
ابوعبدالسلام . [ اَ ع َ دِس ْ س َ ] (اِخ ) تابعی است و از عمر روایت کند.
-
ابوعبدالسلام
لغتنامه دهخدا
ابوعبدالسلام . [ اَ ع َ دِس ْ س َ] (اِخ ) او از ثوبان و از او ابن جابر روایت کند.
-
تدسس
لغتنامه دهخدا
تدسس . [ ت َ دَس ْ س ُ ] (ع مص ) مخفی شدن و مخفی کردن خود را. (ناظم الاطباء). حیله و مکر ساختن . (از اقرب الموارد) (از المنجد): تدسس به الی اعدائه ؛ ای دس ّ علیه . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تدسیس شود.
-
عبدالسلام
لغتنامه دهخدا
عبدالسلام . [ ع َ دُس ْ س َ ] (اِخ ) ابن حبیب ، مکنی به ابوسعید. رجوع به ابوسعید عبدالسلام در این لغت نامه و الاعلام زرکلی شود.
-
عردسة
لغتنامه دهخدا
عردسة. [ ع َ دَس َ ] (ع مص ) به زمین افکندن کسی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بر زمین زدن . (از اقرب الموارد).
-
وادی السقایین
لغتنامه دهخدا
وادی السقایین . [ دِس ْ س َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در اندلس . (از الحلل السندسیة ج 2 ص 253، 339).
-
وادی السلام
لغتنامه دهخدا
وادی السلام . [ دِس ْ س َ ] (اِخ ) نام قبرستانی در بغداد. (یادداشت مؤلف ). || نام قبرستانی است در قم .
-
وادی السلیع
لغتنامه دهخدا
وادی السلیع. [ دِس ْ س ُ ل َ ] (اِخ ) از نواحی یمامه ٔ یمن است که دارای آبهای فراوانی است . (از معجم البلدان ذیل السلیع).
-
وادی السیول
لغتنامه دهخدا
وادی السیول . [ دِس ْ س ُ ] (اِخ ) ناحیه ای است در عربستان . (نخبةالدهر دمشقی ص 110).
-
دیسه
لغتنامه دهخدا
دیسه . [ س ِ ] (اِ) بمعنی دیس و دس . (انجمن آرا). بمعنی شخص . (برهان ) (ناظم الاطباء).
-
دستوان
لغتنامه دهخدا
دستوان . [ دَس ْت ْ ] (اِ مرکب ) دستبان . ساعدبند. ساعدی آهنین که روز جنگ دردست کنند. دستانه . دستوانه . رجوع به دستوانه شود.
-
دستوانی
لغتنامه دهخدا
دستوانی . [ دَس ْت ْ ] (ص نسبی ) منسوب به دستوا. دستوائی . رجوع به دستوا و به عیون الانباء ج 1 ص 225 شود.
-
دستیاره
لغتنامه دهخدا
دستیاره .[ دَس ْت ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) دست برنجنی که از نقره و طلا باشد. (آنندراج ). دستنبد. دستوانه . دستیانه .
-
دسة
لغتنامه دهخدا
دسة. [ دَس ْ س َ ] (ع اِ) بازیچه ای است کودکان را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
زایدالسیر
لغتنامه دهخدا
زایدالسیر. [ ی ِ دُس ْ س َ ] (ع ص مرکب ) زائدالسیر.به اصطلاح احکامیان ، کوکبی که سیرش در تزاید باشد.