کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دُونِي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دونی
لغتنامه دهخدا
دونی . (حامص ) پستی و حقارت و فرومایگی و فروتنی . (ناظم الاطباء). دنائت . خست . خساست . پستی . ناکسی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دون شود.
-
دونی
لغتنامه دهخدا
دونی . (حامص ) غفلت و بی اعتنایی . (ناظم الاطباء). || (اِ) کشتی دراز تیزرو است . (ناظم الاطباء). دونیج .
-
جستوجو در متن
-
خوری
لغتنامه دهخدا
خوری . (اِ) نوعی پارچه است . || حقارت . دونی . (ناظم الاطباء).
-
وضیعی
لغتنامه دهخدا
وضیعی . [ وَ ] (حامص ) دونی و پستی و فرومایگی و خواری . (ناظم الاطباء).
-
دون
لغتنامه دهخدا
دون . (اِخ ) نام دهی از اعمال دینور و از آنجاست ابوعبداﷲ دونی . (یادداشت مؤلف ).
-
دونیج
لغتنامه دهخدا
دونیج . (ع اِ) کشتیی است دریایی . نهبوغ . (از منتهی الارب ). نوعی از کشتی خرد. (آنندراج ). نوعی از قایق تیزرو است . (ناظم الاطباء). کشتی است دریایی دراز و تیزرو معرب از دونی است و مرادف است با نهبوغ . دونی . (یادداشت مؤلف ).
-
کمینگی
لغتنامه دهخدا
کمینگی . [ک َ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) حقارت و پستی و دونی و فرومایگی و پست نژادی . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
-
نهبوغ
لغتنامه دهخدا
نهبوغ . [ ن ُ ] (ع اِ) دونی . کشتی ای است دریائی دراز تیزرو، آن را دونیچ نیز گویند معرب دونی . (از منتهی الارب ). سفینه ٔ طویل تندرو و سبک سیر از سفاین بحری ، آن را بدان جهت نهبوغ گویند که شباهت دارد به پرنده ای به همین نام . (از متن اللغة). || نام م...
-
مخاوتة
لغتنامه دهخدا
مخاوتة. [ م ُ وَ ت َ ] (ع مص ) دزدیدن نگاه خود را نزد کسی . خاوت طرفه دونی مخاوتة؛ دزدید نگاه خود را نزد من . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
مهانت
لغتنامه دهخدا
مهانت . [ م َ ن َ ] (ع اِمص ) مهانة. خواری و دونی و ذلت و فرومایگی . (ناظم الاطباء). رسوایی و خواری و سبک داشت . هوان . (منتهی الارب ).- مهانت نفس ؛ پستی آن . (یادداشت مؤلف ).|| ضعف . سستی . (یادداشت مؤلف ).
-
متدنی
لغتنامه دهخدا
متدنی ٔ. [ م ُ ت َ دَن ْ ن ِءْ ] (ع ص ) (از «د ن ء») برانگیزنده بر فرومایگی ، مأخوذ از دناء. (آنندراج ). آن که برانگیزاند و مجبور کند کسی را بر فرومایگی و دونی . (ناظم الاطباء).
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) دونی دینوری . یکی از شیوخ عرفان در اواخر مائه ٔ چهارم و اوائل مائه ٔ پنجم . رجوع به نامه ٔ دانشوران ج 3 ص 67 شود.
-
غمار
لغتنامه دهخدا
غمار. [ غ ِ ] (اِخ ) رودباری است به نجد. (منتهی الارب ). نام وادیی در نجد و گفته اند ذوالغمار نام جایی است . قعقاع بن حریث گوید : تبصر یا ابن مسعودبن قیس بعینک هل تری ظعن القطین خرجن من الغمارمشرقات تمیل بهن ازواج العهون بذمک یا امرأالقیس استقلت رعا...
-
ذات الکهف
لغتنامه دهخدا
ذات الکهف . [ تُل ْ ک َ ] (اِخ ) موضعی است در شعر عوف بن الأحوص : یسوق صریم شأها من جلاجل الی ّ و دونی ذات کهف و قورها.و در شعربشربن ابی حازم :یسومون الصلاح بذات کهف و ما فیها لهم سلع وقار.(از معجم البلدان یاقوت ).