کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دُونِهِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دونه
لغتنامه دهخدا
دونه . [ ] (هندی ، اِ) اسم هندی مرزنجوش است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
دونه
لغتنامه دهخدا
دونه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است به نهاوند. (منتهی الارب ).
-
دونه
لغتنامه دهخدا
دونه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است به همدان و گاهی در نسبت به وی قاف زیاد کنند؛ از آن ده است عمرد ونقی بن مرداس . (منتهی الارب ).
-
دونه
لغتنامه دهخدا
دونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) سبدی که از برگ سازند. || مرغ در دام افتاده . || دونه یا دونه ٔ ترکی ، قسمی از انیسون . (از ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
دونه
لغتنامه دهخدا
دونه . [ ] (هندی ، اِ) اسم هندی مرزنجوش است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
دونه
لغتنامه دهخدا
دونه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است به نهاوند. (منتهی الارب ).
-
دونه
لغتنامه دهخدا
دونه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است به همدان و گاهی در نسبت به وی قاف زیاد کنند؛ از آن ده است عمرد ونقی بن مرداس . (منتهی الارب ).
-
دونه
لغتنامه دهخدا
دونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) سبدی که از برگ سازند. || مرغ در دام افتاده . || دونه یا دونه ٔ ترکی ، قسمی از انیسون . (از ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
پشندی
لغتنامه دهخدا
پشندی . [ ] (اِخ ) (کوه ...) کوهی در نواحی رود دونه در شمال غربی بجنورد.
-
ذوعیر
لغتنامه دهخدا
ذوعیر. (اِخ ) ابن الاثیر در المرصع گوید نام کوهی است و آنرا ذوعَنز نیز گفته اند. ابوصخر هذلی راست :فجلک ذاعیر و الاسناد دونه و عن مخمص الحجاج لیس بناکب .
-
کراهة
لغتنامه دهخدا
کراهة. [ ک َ هََ ] (ع اِ) زمین درشت سخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || سختی . یقال : لقیت دونه کراهة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
گرد هم آمدن
لغتنامه دهخدا
گرد هم آمدن . [ گ ِ دِ هََ م َ دَ ] (مص مرکب ) فراهم آمدن . با هم اجتماع کردن : بیا سوته دلان گرد هم آئیم که قدر سوته دل دلسوته دونه .باباطاهر.
-
تمیش دانه
لغتنامه دهخدا
تمیش دانه . [ ت َن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نامی است که در آمل به تمشک دهند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تمیش و تمش و تمشک و جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 269 (تمیش دونه ) شود.