کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دُنبک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دنبک
لغتنامه دهخدا
دنبک . [ دُم ْ ب َ ] (اِ) دُهلی دم دراز از چوب و یا سفال که در زیر بغل گرفته نوازند. (از ناظم الاطباء) (ازبرهان ) (از آنندراج ). قسمی طبل خرد چون دف و دورویه با دیواره ٔ بلندتر که نوازند نگاه داشتن اصول را. تنبک . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دمبک و ت...
-
واژههای همآوا
-
دنبک
لغتنامه دهخدا
دنبک . [ دُم ْ ب َ ] (اِ) دُهلی دم دراز از چوب و یا سفال که در زیر بغل گرفته نوازند. (از ناظم الاطباء) (ازبرهان ) (از آنندراج ). قسمی طبل خرد چون دف و دورویه با دیواره ٔ بلندتر که نوازند نگاه داشتن اصول را. تنبک . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دمبک و ت...
-
جستوجو در متن
-
دمبک
لغتنامه دهخدا
دمبک . [ دُ ب َ ] (اِ) دنبک . یکی از سازهای غیرذوی الاوتار. تنبک . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دنبک شود.
-
سام بوکا
لغتنامه دهخدا
سام بوکا. (ا) یک نوع آلت موسیقی قدیمی است که معلوم نیست شبیه چه آلتی بوده است ، شاید لفظ دنبک پس از تصحیف رومیها سامبوکا گردیده . (ایران باستان ص 2699).
-
دمبکی
لغتنامه دهخدا
دمبکی . [دُ ب َ ] (ص نسبی ) دمبک زن . که دمبک نوازد. که دنبک نواختن پیشه دارد. تنبکی . || کنایه از مردم بی ادب و نافهم و خلاف مذهب است . (لغت محلی شوشتر).
-
دمبلگ
لغتنامه دهخدا
دمبلگ . [ دُ ب َ ل َ ] (پهلوی ، اِ) یکی از سازهای رایج در دربار خسرو پرویز که به صورت طبل کوچکی بوده است . (از ایران در زمان ساسانیان ص 506). صورت قدیمی دمبک . رجوع به دمبک و دنبک و تنبک شود.
-
دستک
لغتنامه دهخدا
دستک . [دَ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر دست . دست کوچک : چون گسی کردمت بدستک خویش گنه خویش بر تو افکندم . رودکی .|| زدن دستها به هم . (ناظم الاطباء). رجوع به دستک زدن شود.- دستک دمبک ، دستک و دمبک ، دستک دنبک ، دستک و دنبک ؛ اشکال و ایراد و مانع و سد در راه ...
-
دیمبل و دیمبو
لغتنامه دهخدا
دیمبل و دیمبو. [ ب ُ ل ُ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ظاهراً هر دو کلمه حکایت آواز صوت دنبک و طبل و نظایر آن باشد.دیمبول و دیمبو. بمعنی طبل و نقاره زدن با برجستن وفروجستن . (یادداشت لغتنامه ). رجوع به دیمبول شود.
-
دمبل و دیمبو
لغتنامه دهخدا
دمبل و دیمبو. [ دَ ب ِ ل ُ ب ُ ] (اِ صوت ) در اصطلاح عامیانه ، حکایت صوت دایره و دنبک . از اتباع است به معنی تنبک زدن و برجستن . (از لغت محی شوشتر) : دمبل و دیمبو نقاره ، عروس تنبان نداره داماد رفته بیاره ، ساق و سلامت نیاره .(از ترانه های عامیانه ).
-
د
لغتنامه دهخدا
د. (حرف ) صورت حرف دهم از الفبای فارسی و هشتم از الفبای عربی و چهارم از الفبای ابجدی و نام آن دال است و گاه برای استواری ِ ضبط، دال مهمله گویند. (مقدمه ٔ برهان ). و آن از حروف ترابیه و نطعیه و قلقله و متشابهه و ملفوظی و شمسیه و مصمته و محقورة و مجزوم...
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِ) آلت موسیقی . آنچه که نوازند مانند چنگ و عود و بربط و طنبور و قیچک و قانون و امثال آن . (از برهان ). نی و چنگ و هر چه بنوازند.(رشیدی ). چنگ . (شعوری ). آنچه میزنند مثل رباب و بربط و چغانه و امثال آن . (شرفنامه ٔ منیری ). چیزی که مطربان نوازن...
-
ک
لغتنامه دهخدا
ک . (حرف ) حرف بیست و پنجم از الفبای فارسی و بیست و دوم از حروف هجای عرب و یازدهم از حروف ابجد و نام آن کاف است . و در حساب جُمَّل آن را بیست گیرند و برای تشخیص از کاف پارسی یا «گ » آن را کاف تازی و کاف عربی گویند، و آن از حروف مصمته و مائیه و هم از ...
-
ت
لغتنامه دهخدا
ت . (حرف ) چهارمین حرف الفبای پارسی و سومین حرف الفبای تازی و حرف بیست و دوم از ابجد است واز حروف مسروری و از حروف هوائی است و از حروف شمسیه و ناریه و هم از حروف مرفوع و مصمته و نیز از حروف مهموسه ٔ نطعیه است ، و آنرا تای قرشت و تای مثناة فوقانی گوین...