کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دُم کِلیجَه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گرفته دم
لغتنامه دهخدا
گرفته دم . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ دَ ] (ص مرکب ) نفس تنگ . تنگ نفس . بستن دم در موقع حرکت و دویدن .
-
گرگ دم
لغتنامه دهخدا
گرگ دم . [ گ ُ دُ ] (اِ مرکب ) عمودالصبح . ذنب السرحان . دم گرگی . صبح کاذب .
-
سبیده دم
لغتنامه دهخدا
سبیده دم . [ س ِ دَ / دِ دَ ] (اِ مرکب ) صباح . دم صبح . طلوع آفتاب . سپیده دم . رجوع به سپیده دم شود.
-
سپیده دم
لغتنامه دهخدا
سپیده دم . [ س َ / س ِ دَ / دِ دَ ] (اِ مرکب ) سحرگاه و دم صبح صادق . (برهان ). گاه طلوع صبح صادق و دمیدن سپیده . (آنندراج ). صبح صادق . (غیاث ). سحر. (شرفنامه ). فلق . مُغْرَب . (منتهی الارب ) : دلخسته و مجروحم و پی خسته و گمراه گریان بسپیده دم و نا...
-
سپیده دم
لغتنامه دهخدا
سپیده دم . [ س َ / س ِ دَ / دِ دُ ] (اِ مرکب ) سرخ مرد [ کذا ] را گویند و آن گیاهی است شبیه به بستان افروز و ساقش سفید می باشد. (برهان ). جنسی از سبزه های مأکول که آن را سرخ مرد (کذا) گویند. (شرفنامه ).
-
نیم دم
لغتنامه دهخدا
نیم دم . [ دَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) لحظه ای .لختی . نفسی . لمحه ای . مهلتی به غایت اندک . زمانی بسیار کم : دریاب عیش صبحدم تا نگذرد بگذر ز غم کآنگه به عمری نیم دم دریافت نتوان صبح را.خاقانی .
-
یک دم
لغتنامه دهخدا
یک دم . [ ی َ / ی ِ دَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) یک نفس : این است که از برای یک دم در چارسوی امید وبیمیم . خاقانی . || یک لحظه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یک لمحه . (ناظم الاطباء). لحظه ای . (یادداشت مؤلف ) : که با من یک زمان چشم آشنا باش مکن بیگانگی ی...
-
تازه دم
لغتنامه دهخدا
تازه دم . [ زَ / زِ دَ ] (ص مرکب ) تازه نفس و با قوت و طاقت . (ناظم الاطباء). کسی که تازه وارد کاری شده و هنوز خسته نشده است . (فرهنگ نظام ). || چای و غیره که تازه دم شده . (فرهنگ نظام ).
-
دم آمدن
لغتنامه دهخدا
دم آمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول سینه زنان ، با دیگران هم آواز شدن . هم آهنگ با دیگران آواز کردن . نیک هم آهنگ دیگران خواندن : دم بیا! (یادداشت مؤلف ). || رطوبت گرفتن و نم شدن : دم آمدن زمین ؛ گاورو شدن آن ، یعنی نم شدن آن پس از آبیاری . ...
-
دم برداشتن
لغتنامه دهخدا
دم برداشتن . [ دُ ب َ ت َ ](مص مرکب ) دم گرفتن چنانکه اسب و شتر کنند. بلند کردن دم . (یادداشت مؤلف ): اکتیار؛ دم برداشتن ناقه وقت گشنی یا دم برداشتن اسب در دویدن . (منتهی الارب ).
-
دم بستن
لغتنامه دهخدا
دم بستن . [ دَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) خاموش شدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ) : تا صبح نبست از این دعا دم یک پرده نکرد از این نوا کم . نظامی .دیده را مژگان زبان است و نگه عرض نیازنیستم از گفتگو خاموش اگر دم بسته ام . واله هروی (از آنندراج ).- دم ...
-
دم جنباندن
لغتنامه دهخدا
دم جنباندن . [ دُ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) حرکت دادن دم . جنبانیدن سگ و خران دم خود را. (از یادداشت مؤلف ) : سگ پی لقمه چو دم جنباندعاقل آن را نه تواضع خواند. جامی .|| کنایه است از تملق و مزاج گویی ، و آن از دم جنباندن سگ مأخوذ است ، زیرا سگ در پیش صا...
-
دم خوردن
لغتنامه دهخدا
دم خوردن . [ دَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) فریفته شدن و فریب خوردن . (ناظم الاطباء) (از برهان ). فریب خوردن . (غیاث ) (آنندراج ). کنایه از فریفته شدن باشد. (انجمن آرا) : این دم بخورد و این عشوه بخرید و نقد به نسیه بفروخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).- ...
-
دم دادن
لغتنامه دهخدا
دم دادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دمیدن . دردمیدن . (یادداشت مؤلف ). باد کردن به دهان : سر نهد بر پای تو قصاب واردم دهد تا خونْت ریزد زارزار. مولوی .و منافخ بی منافع خرد و بزرگ را دم دادند و از گل حکمت دیگها ساختند. (از جامع التواریخ رشیدی ). || بخار ب...
-
دم درآوردن
لغتنامه دهخدا
دم درآوردن . [ دُ دَ وَ دَ ](مص مرکب ) دم دار شدن . دارای دم شدن . دم پیدا کردن . دم روییدن بر. || به نوی آغازیدن عدم اطاعت . از حد خود تجاوز خواستن (زیردستی نسبت به زبردست ). تجاوز کردن زیردستی از حد خود. (یادداشت مؤلف ).