کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دُمْبَک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دمبک
لغتنامه دهخدا
دمبک . [ دُ ب َ ] (اِ) دنبک . یکی از سازهای غیرذوی الاوتار. تنبک . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دنبک شود.
-
دمبک زن
لغتنامه دهخدا
دمبک زن . [ دُ ب َ زَ ] (نف مرکب ) دمبک زننده . نوازنده ٔ دمبک . رجوع به دمبک و تنبک شود.
-
واژههای همآوا
-
دمبک
لغتنامه دهخدا
دمبک . [ دُ ب َ ] (اِ) دنبک . یکی از سازهای غیرذوی الاوتار. تنبک . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دنبک شود.
-
جستوجو در متن
-
دمبکی
لغتنامه دهخدا
دمبکی . [دُ ب َ ] (ص نسبی ) دمبک زن . که دمبک نوازد. که دنبک نواختن پیشه دارد. تنبکی . || کنایه از مردم بی ادب و نافهم و خلاف مذهب است . (لغت محلی شوشتر).
-
دمبلگ
لغتنامه دهخدا
دمبلگ . [ دُ ب َ ل َ ] (پهلوی ، اِ) یکی از سازهای رایج در دربار خسرو پرویز که به صورت طبل کوچکی بوده است . (از ایران در زمان ساسانیان ص 506). صورت قدیمی دمبک . رجوع به دمبک و دنبک و تنبک شود.
-
دنبک
لغتنامه دهخدا
دنبک . [ دُم ْ ب َ ] (اِ) دُهلی دم دراز از چوب و یا سفال که در زیر بغل گرفته نوازند. (از ناظم الاطباء) (ازبرهان ) (از آنندراج ). قسمی طبل خرد چون دف و دورویه با دیواره ٔ بلندتر که نوازند نگاه داشتن اصول را. تنبک . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دمبک و ت...
-
خنبک
لغتنامه دهخدا
خنبک . [ خُم ْ ب َ ] (اِمص ) برهم زدگی کف های دست با اصول مطابق ساز. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری ). || استهزاء. مسخره . (ناظم الاطباء). || (اِ) جامه ٔ درشت و خشن که درویشان پوشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آر...
-
خنبک زدن
لغتنامه دهخدا
خنبک زدن . [ خُم ْ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) دست زدن و اظهار فرح و سرور و مستی کردن و تنبک زدن . (ناظم الاطباء) : خنبک زند چو بوزنه چنبگ زند چو خرس . خاقانی .در تماشای دل بدگوهران میزدی خنبک بر آن کوه گران . مولوی .گوید او محبوس خنب است این تنم چون من ا...
-
دستک
لغتنامه دهخدا
دستک . [دَ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر دست . دست کوچک : چون گسی کردمت بدستک خویش گنه خویش بر تو افکندم . رودکی .|| زدن دستها به هم . (ناظم الاطباء). رجوع به دستک زدن شود.- دستک دمبک ، دستک و دمبک ، دستک دنبک ، دستک و دنبک ؛ اشکال و ایراد و مانع و سد در راه ...
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِ) آلت موسیقی . آنچه که نوازند مانند چنگ و عود و بربط و طنبور و قیچک و قانون و امثال آن . (از برهان ). نی و چنگ و هر چه بنوازند.(رشیدی ). چنگ . (شعوری ). آنچه میزنند مثل رباب و بربط و چغانه و امثال آن . (شرفنامه ٔ منیری ). چیزی که مطربان نوازن...
-
چی
لغتنامه دهخدا
چی . (ترکی ، پسوند) در ترکی پسوند نسبت شغلی است و دارنده و متصدی معنی میدهد چون در آخر کلمه درآید به معنی «گر» و «کار» فارسی باشد و گویا همان است که ما در گوانجی و میانجی داریم و ترکان نیز از ما گرفته اند چه علاوه بر دو شاهد گوانجی و میانجی در زبان ا...