کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دَوَران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دوران
لغتنامه دهخدا
دوران . (اِ) نی و نای . (ناظم الاطباء). دورای .
-
دوران
لغتنامه دهخدا
دوران . (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان . با 214 تن سکنه . آب آن از رودخانه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
دوران
لغتنامه دهخدا
دوران . (ع اِ) ج ِ دار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ دار به معنی سرای . (از آنندراج ). رجوع به دار شود.|| ج ِ دوار. (دهار). رجوع به دوار شود.
-
دوران
لغتنامه دهخدا
دوران . [ دَ ] (از ع ، اِمص ، اِ) گردش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ لغات مؤلف ). گرد. گردی . چرخ . طوران . گردانی . چرخش . دوران به سکون و او در اصل به فتح «واو» است . (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ 4 ص 16) (از یادداشت مؤلف ). چرخه . (...
-
دوران
لغتنامه دهخدا
دوران . [ دَ وَ ] (ع مص ) گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به معنی دور است . (از ناظم الاطباء). گرد گردیدن .دور زدن . چرخ زدن . چرخ خوردن . چرخیدن . (یادداشت مؤلف ). گشتن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). گرد گشتن . (ترجمان ا...
-
دوران زدن
لغتنامه دهخدا
دوران زدن . [ دَ / دُو زَ دَ ] (مص مرکب ) چرخ زدن . گردیدن . چرخیدن . گردش کردن . دور زدن . گشتن : مردمان را کتخدایی در بدر افکنده است همچو پرگار از برای جفت دوران می زنند.اشرف (از آنندراج ).
-
دوران کردن
لغتنامه دهخدا
دوران کردن .[ دَ / دَ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گردش کردن . چرخیدن .گردیدن . دور زدن . چرخ زدن . گرد گردیدن : چودید گردون دوران شاه در میدان همی نیارد آن روز هیچ دوران کرد. مسعودسعد.تو آن شهی که فلک تا ترا همی بیندنگردد و نکند بی مراد تو دوران . امیرمعز...
-
دوران خدای
لغتنامه دهخدا
دوران خدای . [ دَ / دُو خ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) زناکار وروسپی باره . (ناظم الاطباء). فاسق و فاجر را گویند.
-
دوران سرون
لغتنامه دهخدا
دوران سرون . [ س َ ] (اِخ ) پادشاه جادویان که باشت زرتشت پیغمبر معاصر بود و چون می دانست که این پیغمبر آیین وی را بر هم خواهد زد به خیال کشتن او بود. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ).
-
دوران محله
لغتنامه دهخدا
دوران محله . [ دَ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از بخش رودسر شهرستان لاهیجان . دارای 190 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ خشک لات و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
دائره ٔ دوران
لغتنامه دهخدا
دائره ٔ دوران . [ ءِ رَ / رِ ی ِ دُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فلک را گویند.
-
دوران دره بالا
لغتنامه دهخدا
دوران دره بالا. [ دَ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آبسرده ٔ بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. دارای 240 تن سکنه . آب آن از چشمه ها. راه آن اتومبیل رو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
دوران دره پایین
لغتنامه دهخدا
دوران دره پایین . [ دَ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آبسرده ٔ بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. دارای 120 تن سکنه . آب آن از چشمه کهریزمله کبود. راه آن اتومبیل روست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
واژههای همآوا
-
دوران
لغتنامه دهخدا
دوران . (اِ) نی و نای . (ناظم الاطباء). دورای .