کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دَلَمِه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لورا
لغتنامه دهخدا
لورا. (اِ) پنیر تر را گویند. و آن را دَلَمه پنیر خوانند. (برهان ). رجوع به لور شود.
-
رطیل
لغتنامه دهخدا
رطیل . [ رُ طَ ] (ع اِ) رتیل . رتیلا. رطیلا. دلمک . دلمه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
خاتون در کجاوه
لغتنامه دهخدا
خاتون در کجاوه . [ دَ ک َ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) قسمی دُلمه که میان کدو را از تخم خالی کرده و با قیمه پلو بینبارند.
-
مومبار
لغتنامه دهخدا
مومبار. (اِ) مبار. دلمه ٔ مونبار. حسیبک . حسیب الملوک . حسرةالملوک . حسیب بزغاله . مونبار. بریان الفقراء. در قدیم دلمه ای بوده است که از قیمه ٔ ریزه ٔ گوشت و برنج پخته پر می کرده اند. (از یادداشت مؤلف ) : عدس و باقلی و سیر و پیاز و زیتون در پیش نان ...
-
لخته
لغتنامه دهخدا
لخته . [ ل َ ت َ / ت ِ ] (ص ، اِ) پاره . (برهان ) (اوبهی ). لخت . (آنندراج ) (برهان ) : یا زنده شبی از غم او آنکه درست است از تنگ دلی جامه کند لخته و پاره . خسروانی (ازحاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). || بسته . دَلمه .- لخته شدن خون و غیره ؛ بستن آن . ...
-
سموسه
لغتنامه دهخدا
سموسه . [ س َ س َ / س ِ ] (اِ) سنبوسه . دلمه .(ناظم الاطباء). || دستمال یا شالی که بطور مثلث تاکرده بروی شانه ها افکنند. (ناظم الاطباء).
-
کلچانیده
لغتنامه دهخدا
کلچانیده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) شیری که بسته و دلمه کرده باشند. شیری که بصورت لور یا پنیر یا ماست درآورده باشند. شیر بریده و ستبر کرده . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). و رجوع به کلچانیدن و کلچیدن شود.
-
آنیسه
لغتنامه دهخدا
آنیسه . [ س َ / س ِ ] (ص ) هر چیز بسته که بدشواری باز شود. به معنی خون بسته ومداد بسته و امثال آن نیز آمده است و آن را آنیسته نیز گویند. (برهان ). دَلَمه . انبسته بر وزن سرگشته نیز نوشته اند و دو صورت از این سه بی شبهه مصحف است .
-
مونبار
لغتنامه دهخدا
مونبار. [ موم ْ ] (اِ) منبار. مومبار. نوعی طلمه یا دلمه که از قیمه ریزه و برنج پر کنند و آن را حسرةالملوک نیز می نامیده اند. حسیب . حسیبک . حسیب الملوک . جنبل . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به منبار شود.
-
اجحان
لغتنامه دهخدا
اجحان . [ اِ ] (ع مص ) ناگوارد کردن : اجحن الصبی . (منتهی الارب ). دَلَمه کردن کودک شیر را. بدغذا کردن . || تنگ گرفتن بر عیال از فقر یا بخل : اجحن علی عیاله . (منتهی الارب ).
-
رتیل
لغتنامه دهخدا
رتیل . [ رُ ت َ / ت ِ ] (اِ) عنکبوت درشت و کوتاه پای که گویند قسمتی از آنها گزنده است و سمی مهلک دارد. رتیلاء. رتیلا. دیلمک . گال . غنده . خایه گیر. خایه گیرک . باژ. آغنده . انگورک . دلمه . دلمک . (یادداشت مرحوم دهخدا). مأخوذ از رتیلای تازی و بمعنی ...
-
کلچیدن
لغتنامه دهخدا
کلچیدن . [ ک َ دَ ] (مص ) بستن شیر و مانند آن چنانکه در جغرات . دلمه شدن چنانکه شیر و خون . بسته شدن شیر بصورت ماست و پنیر یا لور. خثور. بریدن شیر. دفزک شدن شیر. ستبر شدن شیر. خفته شدن شیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) .
-
مه
لغتنامه دهخدا
مه . [ م َ ] (ترکی ، پسوند) در ترکی مزید مؤخری است که در عقیب مفرد امر مخاطب درآید و گاه مانند «مک » مجموع مرکب معنی مصدری دهد و گاه معنی اسم ذات ، چون : سورتمه ، قورمه ، دگمه ، یورتمه ، چاتمه ، چکمه ، دلمه ، قاتمه ، یارمه ، باسمه ، سخلمه (سقلمه )، ...
-
لرزانک
لغتنامه دهخدا
لرزانک . [ ل َ ن َ ] (اِ مرکب ) غذائی سرد از نشاسته و شکر یا از آرد برنج و شکر. نوعی غذا که از نشاسته و شکر کنند. قسمی از دندان مز، که با نشاسته و شکر و شیر پزند. طعامی که از نشاسته و قند کنند که چون سرد شد دلمه شود و چون بجنبانی بلرزد و وجه تسیمه ٔ ...
-
ارنه
لغتنامه دهخدا
ارنه . [ اُ ن َ ] (ع اِ) پنیر تر. (مهذب الاسماء). پنیر دلمه . || شراب . || دانه ای که شیر را پنیر می گرداند. || جایگاه حربا بر درخت چون برخیزد. (مهذب الاسماء). ارنةالحرباء؛ جائی از درخت که حربا بر آن بایستد. آشیان حربا که از چوب باشد. ج ، اُرن . (مهذ...