کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دَس بِه زُور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دس
لغتنامه دهخدا
دس . [ دَ ] (از ع ، ص ، اِ) پنهان .(ناظم الاطباء). || پنهانکاری : دس و سنگ کم و ترازوی کژهمه تدبیر مرد غدار است . ناصرخسرو.- دس کردن ؛ پنهان کردن . (ناظم الاطباء).
-
دس
لغتنامه دهخدا
دس . [ دَ / دِ ] (اِ) دیس . شبیه و نظیر ومانند. (برهان ) (از جهانگیری ). بالفتح به معنی مانند یا آنکه مخفف دیس باشد در این صورت بالکسر صحیح است . (غیاث از سراج اللغات ). همانند. شبه : یکی خانه کردند فرخاردس که بفروزد از دیدن او روان . فرخی (از آنندرا...
-
دس
لغتنامه دهخدا
دس . [ دَس س ] (ع مص ) پنهان کردن . (ازمنتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از اقرب الموارد) . || زیر خاک دفن کردن چیزی ، یا عام است . (از منتهی الارب ). داخل کردن و دفن کردن چیزی را زیر خاک . (از اقرب الموارد). || پنهان...
-
دس
لغتنامه دهخدا
دس . [ دِ ] (اِ) به یونانی به معنی هندسه است . || به هندی عدد ده را گویند که به عربی عشرة خوانند. (برهان ).
-
دس
لغتنامه دهخدا
دس . [ دِ ] (اِخ ) تلفظ فرانسوی دسیوس امپراطور روم در قرن سوم م . است . رجوع به دسیوس شود.
-
دس
لغتنامه دهخدا
دس . [ دُ ] (اِ) گل پخته . (جهانگیری ) (الفاظ الادویة). گل سخت را گویند و گل پخته نیز بنظر آمده است . (از برهان ). سفال .
-
دس
لغتنامه دهخدا
دس .[ دَ ] (اِ) دست . (ناظم الاطباء). رجوع به دست شود.
-
دٔس
لغتنامه دهخدا
دٔس . [ دَ ءِ ] (اوستایی ، مص ) در اوستا بمعنی نشان دادن و نمودن است و دٔس [ دَ ءِ س َ ] از این مصدر با تغییر صورت یا تلفظ در واژه های تندیس و طاقدیس و فرخاردیس و شبدیز بجای مانده است . (از فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 261).
-
دس دس کردن
لغتنامه دهخدا
دس دس کردن . [ دَ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول شیرخوارگان ، چپه زدن . چپک زدن . || دست دست کردن . طول دادن . به تعویق افکندن . وقت سپوختن . مماطله کردن . اهمال کردن بعمد. قاصداً انجام دادن کاری را بدرازا کشاندن .
-
تنه دس
لغتنامه دهخدا
تنه دس . [ ت ِ ن ِ دُ ] (اِخ ) جزیره ای در سه فرسنگ ونیمی تنگه ٔ داردانل که امروز آن را «بزچه اطه سی » می نامند... یونانیان در جنگ ترویا برای اغفال خصم خود را در این جزیره مخفی کردند. (از اعلام تمدن قدیم فوستل دو کولانژ).
-
پی تی دس
لغتنامه دهخدا
پی تی دس . [ دِ ] (اِخ ) نام مردی معاصر اشک هفتم ، پادشاه اشکانی . رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2243 شود.