کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دو نیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دو نیم
لغتنامه دهخدا
دو نیم . [دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) از میان به دو قسمت مساوی تقسیم شده . دو نصف و دو نیمه شده . (ناظم الاطباء). نصف . دو نیمه . به دو نصف تقسیم شده . (یادداشت مؤلف ).- بر دو نیم زدن ؛ نیمه کردن . از میان قطع کردن :به شمشیر سلمش زدم بر دونیم سرآمد شما...
-
واژههای مشابه
-
دٔو
لغتنامه دهخدا
دٔو. [ دَ ءِ وَ ] (اِ) صورت و تلفظ اوستائی کلمه ٔ دیو است . رجوع به دیو و رجوع به فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 3 شود.
-
گران دو
لغتنامه دهخدا
گران دو. [ گ ِدَ / دُو ] (ص مرکب ) اسب آهسته رو. (ناظم الاطباء).
-
گرگ دو
لغتنامه دهخدا
گرگ دو. [ گ ُ دَ / دُو ] (اِ مرکب ) کنایه از دویدن آهسته و بسرعت رفتن و پویه کردن و قطره زدن باشد و به عربی هروله گویند. (برهان ). گرگ پوی . گرگ تاز : کهنه گرگاویی برابر داشت کرد در پای و گرگ دو برداشت .جامی (از آنندراج ).
-
سگ دو
لغتنامه دهخدا
سگ دو. [ س َ دَ / دُو ] (ص مرکب ) آنکه بسیار راه رود برای انجام کارهایی . که بسیار برای مقاصد خود به هر جا رود. که سخت بسیار راه تواند رفتن . (یادداشت مؤلف ). || آنکه فعالیت زیاد کند و نتیجه نگیرد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
فراخ دو
لغتنامه دهخدا
فراخ دو. [ ف َ دَ / دُو ] (نف مرکب ) تیزرو. مرکبی که راههای دور رود و گامهای بزرگ بردارد: اسب فراخ دو. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فراخ رو شود.
-
هرزه دو
لغتنامه دهخدا
هرزه دو. [ هََ زَ / زِ دَ/ دُو ] (نف مرکب ) آنکه بیهوده راه میپیماید. || آنکه کارهای بی نتیجه و بی هدف انجام میدهد.
-
یک دو
لغتنامه دهخدا
یک دو. [ ی َ / ی ِدُ ] (اِ مرکب ) یک ودو. یک به دو. گفتگوی بی معنی . (ناظم الاطباء). بگونگو. مشاجره . || (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) عدد تقریبی و تردیدی . (یادداشت مؤلف ). عدد مشکوک و مردد میان یک و دو. اندکی . لختی . چندی : هر روز من تنها پیش او...
-
تهی دو
لغتنامه دهخدا
تهی دو. [ ت َ / ت ِ / ت ُ / دَ / دُو ] (ص مرکب ) تنبل و بیکار و هرزه گرد. (ناظم الاطباء) : خود عالمی پر است که سلطان غلام اوست چون من تهی دوی به وصالش کجا رسد. خاقانی .دل پردرد تهی دو به دوائی نرسدخود دوا بر سر این درد مگر می نرسد.خاقانی .
-
دنباله دو
لغتنامه دهخدا
دنباله دو. [ دُم ْ ل َ / ل ِ دَ / دُو ] (نف مرکب ) دونده به دنبال کسی . آنکه از عقب کسی می دود. (ناظم الاطباء).
-
دو آتش
لغتنامه دهخدا
دو آتش . [ دُ ت َ ] (اِ مرکب ) کنایه از لب معشوق باشد. دو غنچه . (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء).
-
دو آمدن
لغتنامه دهخدا
دو آمدن . [ دُ م َ دَ ] (مص مرکب ) ادعا کردن . لاف زدن . فائق آمدن به لاف و گزاف . (یادداشت مؤلف ).
-
دو بادام
لغتنامه دهخدا
دو بادام . [ دُ ] (اِ مرکب ) کنایه است از دو چشم . (از انجمن آرا) (آنندراج ) : چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان رابدین نالان کند دل را بدان رنجان کند جان رامن از مژگان بیارایم به مروارید مرجان رخ چو از سی و سه مروارید بردارد دو مرجان را.قطران تب...
-
دو زدن
لغتنامه دهخدا
دو زدن . [ دَ / دُو زَ دَ ] (مص مرکب ) در زبان اطفال دویدن ؛ دو بزن بیا؛ بدوبیا. (از یادداشت مؤلف ).