کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوک
لغتنامه دهخدا
دوک . (اِ) آهن دراز که در چرخه ٔ ریسمان باشد. (غیاث ). آلتی که بدان ریسمان ریسند. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (از آنندراج ) (برهان ). دراره . مِغزَل . مُغزَل . (منتهی الارب ). مَغزَل . (منتهی الارب ) (السامی فی الاسامی )(دهار). آلت آهنین که زنان بدان ...
-
دوک
لغتنامه دهخدا
دوک . (اِخ ) دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . دارای 200 تن سکنه است . آب آن از چشمه می باشد. صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم بافی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
دوک
لغتنامه دهخدا
دوک . (اِخ ) دهی است از دهستان کیاکلا بخش مرکزی شهرستان شاهی دارای 375 سکنه و آب آن از رودخانه ٔتالار و چاه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
دوک
لغتنامه دهخدا
دوک . (اِخ ) نام بیابانی . (ناظم الاطباء). نام بیابانی بوده به آذرآبادگان . [ آذربایجان ] : سپاهی گزین کرد از آزادگان بیامد سوی آذر آبادگان ...سراپرده زد شاه بر دشت دوک سپاهی چنان گشن و رومی سلوک . فردوسی .سوی دشت دوک اندر آورد روی همی شد خلیده دل و ...
-
دوک
لغتنامه دهخدا
دوک . (ع اِ) ج ِ دوکة [ ک َ / دَ ک َ ]. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به دوکة شود.
-
دوک
لغتنامه دهخدا
دوک . (فرانسوی ، اِ) کلمه ٔ فرانسوی و تأنیث آن دوشس است و آن لقبی از القاب نجبای فرانسه است .(یادداشت مؤلف ). یکی از القاب اشراف اروپا. || فرمانروای یک دوک نشین . (فرهنگ فارسی معین ).
-
دوک
لغتنامه دهخدا
دوک . [ دَ ] (ع مص ) مالیدن و ساییدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سودن . (تاج المصادر بیهقی ). || مالیدن و ساییدن بوی خوش را. || آرمیدن با زن . || در حیص و بیص افتادن و مریض گشتن قوم . || غوطه دادن کسی را در آب و یا در خاک . || ...
-
واژههای مشابه
-
جوژه دوک
لغتنامه دهخدا
جوژه دوک . [ ژَ / ژِ ] (اِ مرکب ) رخنه وشکاف کمر دوک را گویند که در وقت رشتن پنبه ریسمان چرخ را بر آن اندازند. (برهان ). شکاف کمر دوک که ریسمان در آن افتد در وقت ریسیدن . (السامی فی الاسامی ).
-
دوک تراش
لغتنامه دهخدا
دوک تراش . [ ت َ ] (نف مرکب ) کسی که دوک می سازد و خراطی می کند. (ناظم الاطباء). دوک ساز. (آنندراج ). مِغزَلی ّ. (دهار) (ملخص اللغات ). خراط. (ملخص اللغات ).
-
دوک رشتن
لغتنامه دهخدا
دوک رشتن . [ رِ ت َ ] (مص مرکب ) ریسیدن پنبه یا پشم با دوک : رسم دوک رشتن از پشم و موی وی [ کیومرث ] آورد تا از آن جامه ها کردند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).نداری نمک سود و هیزم نه نان نه شب دوک ریسی بسان زنان .فردوسی .
-
دوک رشته
لغتنامه دهخدا
دوک رشته . [ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) دوک ریسه . (ناظم الاطباء). رجوع به دوک ریسه شود.
-
دوک ریس
لغتنامه دهخدا
دوک ریس . (نف مرکب ) آنکه با دوک نخ ریسد. زن یا کسی که رشتن پنبه و پشم و جز آن با دوک پیشه دارد. || دوزنده با نخ پنبه . (ناظم الاطباء).
-
دوک ریسه
لغتنامه دهخدا
دوک ریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) دوکی که بدان ریسمان و طناب خیمه و جز آن تابند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا). مِفتَلَة. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء) (دهار) : گر کونت از نخست چنان باد ریسه بودآن بادِ ریسه اکنون چون دوک ریسه...
-
دوک ریسی
لغتنامه دهخدا
دوک ریسی . (حامص مرکب ) دوک رشتن . صفت و شغل دوک ریس : زن برون کرد کلوک از انگشت کرد بر دوک و دوک ریسی پشت . لبیبی .و رجوع به دوک شود.