کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوچرخه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوچرخه
لغتنامه دهخدا
دوچرخه . [ دُ چ َ خ َ / خ ِ ] (اِ مرکب ) (مرکب از دو + چرخ + نسبت و اتصاف )، ترجمه ٔ درست از فرانسوی بیسیکلت وسیله ٔ نقلیه دارای دو چرخ لاستیکی که به وسیله ٔ دو رکاب بر اثر فشار پاها به حرکت درآید.(از ذیل برهان چ معین ). وسیله ٔ سواری است که دارای دو...
-
واژههای مشابه
-
دوچرخه چی
لغتنامه دهخدا
دوچرخه چی . [ دُ چ َ خ َ / خ ِ ] (ص نسبی ) (مرکب از «دوچرخه » + «چی » پسوند نسبی مأخوذ از ترکی ) دوچرخه سوار. آن که دوچرخه براند. که سوار دوچرخه باشد. || دوچرخه ساز. که تعمیر دوچرخه پیشه دارد.
-
دوچرخه ساز
لغتنامه دهخدا
دوچرخه ساز. [ دُ چ َ خ َ / خ ِ ] (نف مرکب ) دوچرخه چی . که به ساختن دوچرخه اشتغال داشته باشد. که تعمیر و فروش دوچرخه پیشه دارد.
-
دوچرخه سازی
لغتنامه دهخدا
دوچرخه سازی . [ دُ چ َ خ َ / خ ِ ] (حامص مرکب ) صنعت و شغل دوچرخه ساز. تعمیر وفروش دوچرخه . || (اِ مرکب ) محل تعمیر دوچرخه . دکان دوچرخه تعمیرکنی . رجوع به دوچرخه ساز شود.
-
دوچرخه سوار
لغتنامه دهخدا
دوچرخه سوار. [ دُ چ َ خ َ/ خ ِ س َ ] (ص مرکب ) که سوار دوچرخه باشد. دوچرخه ران . که با دوچرخه راه طی کند. رجوع به دوچرخه چی شود.
-
دوچرخه سواری
لغتنامه دهخدا
دوچرخه سواری . [ دُ چ َ خ َ / خ ِ س َ ] (حامص مرکب ) عمل دوچرخه سوار. راندن دوچرخه . سوار دوچرخه شدن و راندن آن .
-
جستوجو در متن
-
چرخ سواری
لغتنامه دهخدا
چرخ سواری . [ چ َ س َ ] (حامص مرکب ) سوار دوچرخه شدن .
-
موتوسیکلت
لغتنامه دهخدا
موتوسیکلت .[ م ُ ت ُ ل ِ ] (فرانسوی ، اِ) وسیله ٔ نقلیه ای با دو چرخ شبیه دوچرخه که در بدنه ٔ آن موتوری تعبیه شده است و به کمک آن حرکت کند.
-
چرخ سواری
لغتنامه دهخدا
چرخ سواری . [ چ َ خ ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ . چرخی که بر آن سوار شوند. دوچرخه . مرکوب آهنین . دوچرخه ای که آنرا سوار شوند و به نیروی پا چرخهایش را بحرکت درآورند. قسمی چرخ مخصوص سواری که نوع پائی آن به نیروی پا و نوع موتوری آن به نیروی مو...
-
یدک کشی
لغتنامه دهخدا
یدک کشی . [ ی َ دَک ْ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل یدک کش . یدک کشیدن . (یادداشت مؤلف ). به همراه یا به دنبال بردن اسب سوار اسبی دیگر یا دوچرخه سوار دوچرخه ٔ دیگر یا اتومبیل سوار اتومبیل دیگر را. و رجوع به یدک کشیدن شود.
-
گل گیر
لغتنامه دهخدا
گل گیر. [ گ ِ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ گل . || (اِ مرکب ) قطعه آهنی محدب که بالای چرخ اتومبیل ، دوچرخه و موتوسیکلت قرار دهند بخاطر زدودن گل .
-
دوپشته
لغتنامه دهخدا
دوپشته . [ دُ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) دوترکه . دوردیفه . دوراکبه . دوتنه . (یادداشت مؤلف ).- دوپشته سوار شدن ؛ دوتنه بر ستور یا وسیله ٔ نقلیه ای مانند دوچرخه و موتورسیکلت برنشستن . بر ترک سوار بودن . (یادداشت مؤلف ).
-
دوترکه
لغتنامه دهخدا
دوترکه . [ دُ ت َ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ) دوردیفه . دوپشته . دوراکبه . رجوع به دوپشته شود.- دوترکه سوار شدن ؛ دوپشته برنشستن . سوار شدن دو تن بریک مرکب یا بر وسیله ٔ نقلیه ای از قبیل دوچرخه و موتورسیکلت .