کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دونیمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دونیمه
لغتنامه دهخدا
دونیمه . [ دُ م َ / م ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دو نیم . دو نصف . به دو نصف تقسیم شده (یادداشت مؤلف ) : هر آن که چون قلمت سر به حکم برننهددو نیمه باد سرش تا به سینه همچو قلم . سعدی .- دونیمه شدن ؛ دو نیم شدن . نصف شدن : دو نیمه شد آن کوه پولادسنج . ن...
-
جستوجو در متن
-
نیم ساز
لغتنامه دهخدا
نیم ساز. (نف مرکب ، اِ مرکب ) (اصطلاح هندسه ) منصف الزاویه . (لغات فرهنگستان ). که زاویه را دونیمه سازد.
-
چهارپاره کردن
لغتنامه دهخدا
چهارپاره کردن . [ چ َ / چ ِ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوبار دونیمه کردن . رجوع به چهارپاره شود.
-
دوشق
لغتنامه دهخدا
دوشق . [ دُ ش َق ْق / ق ] (ص مرکب ) دوپاره . دوچاک . دوشقه . دونیمه : قصاب گوسفند را دوشق کرد. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به شق شود.
-
دوشقه
لغتنامه دهخدا
دوشقه . [ دُ ش َق ْ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) دوشق . دوپاره . دونیمه : دو شقه ات می کنم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شقه شود.
-
انجزاع
لغتنامه دهخدا
انجزاع . [ اِ ج ِ ] (ع مص ) گسسته گردیدن رسن و یا دونیمه شدن آن . || شکسته شدن عصا. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
شقه کردن
لغتنامه دهخدا
شقه کردن . [ ش ِ ق ْ / ش َق ْ ق َ / ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به دو نیم کردن . نصف کردن . دونیمه ساختن . (یادداشت مؤلف ). دوپاره کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : تو مرا با شمشیر شقه میکنی ؟ آنکه مرا شقه بکند هنوز به دنیا نیامده است . (امیر ارسلان چ محجوب ...
-
تنصیف
لغتنامه دهخدا
تنصیف . [ ت َ ] (ع مص ) به دو نیم کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دونیم کردن چیزی را و از هم نصف نصف کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نزد محاسبان عبارت است از بیرون ساختن نیمی از عدد...
-
ات اکلس
لغتنامه دهخدا
ات اکلس . [ اِ ت ِ اُ ل ِ] (اِخ ) برادر پلی نیسس و پسر اُدیپوس بود. ات اکلس و پلی نیس از کودکی یکدیگر را دشمن میداشتند و تشنه ٔخون هم بودند و آن کینه از بطن مادر آغاز شده بود. پس از مرگ اُدیپوس مقرر شد که هر یک از آن دو یک سال بجای پدر بر شهر تب سلطن...
-
شق
لغتنامه دهخدا
شق . [ ش َق ق ] (ع اِ) کفتگی . (منتهی الارب ). کفتگی و ترک . ج ، شُقوق . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شکاف و چاک و رخنه و درز. (ناظم الاطباء). شکاف . و در فارسی با لفظ خوردن و زدن مستعمل . (آنندراج ). شکاف . (غیاث ). چاک . کفتگی . شاید معرب از ش...
-
شورش
لغتنامه دهخدا
شورش . [ رِ ] (اِمص ) عمل شوریدن . (یادداشت مؤلف ). از: شور + «ش »، علامت اسم مصدر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). شوریدن . شور و غوغا کردن . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). غوغا و هنگامه . (ناظم الاطباء): مهواع ؛ شورش و بانگ...
-
تو
لغتنامه دهخدا
تو. (اِ) بمعنی پرده و ته و لا می باشد، چنانکه گویند توبرتو، یعنی پرده برپرده و لای برلای و ته برته . (برهان ) (آنندراج ). پرده باشد و آن را تاه و توه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). توه و تاه که لای نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). بمعنی تا آید چنانکه گویند ...
-
کنده
لغتنامه دهخدا
کنده . [ ک ُ دَ / دِ ] (اِ) هر چوب گنده ٔ بزرگ را گویند عموماً. (برهان ). هر چوب سطبر و بزرگ . (غیاث ). چوب بزرگ و سطبر. (انجمن آرا) (آنندراج ). مطلق چوب کنده رانیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). هر چوب بزرگ گنده و تنه ٔدرخت . (ناظم الاطباء). چوب بزرگ عموماً...
-
اسطرلاب
لغتنامه دهخدا
اسطرلاب . [ اُ طُ ] (معرب ، اِ) (از: یونانی ِ اَسْترُن ، ستاره + لامبانِئین ، گرفتن ) اُسترلاب . اُصطرلاب . سُتُرلاب . سُطُرلاب . صُلاّب . آلتی است که برای مشاهده ٔ وضع ستارگان و تعیین ارتفاع آنها در افق بکار میرفت . آلتی باشدکه بیشتر از برنج سازند و...