کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دومویه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دومویه
لغتنامه دهخدا
دومویه . [ دُ ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ) آغاز سیاه و سپیدی موها. (ناظم الاطباء). دومو.- دومویه شدن ؛ شمط. اکتهال . آمیخته موی گشتن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دومو شود.
-
جستوجو در متن
-
مویه
لغتنامه دهخدا
مویه . [ مو ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ، پسوند) در ترکیباتی چون دومویه و فلفل مویه و جز آن به جای موی آید و نوعی نسبت یا اختصاص را رساند.
-
اشمئطاط
لغتنامه دهخدا
اشمئطاط. [ اِ م ِ ءْ ] (ع مص ) دوموی شدن . یقال : اشمئط الرجل . (منتهی الارب ). دومویه شدن . و رجوع به اشمطاط و اشمیطاط شود.
-
اشمطاط
لغتنامه دهخدا
اشمطاط. [ اِ م ِ ] (ع مص ) دوموی شدن (منتهی الارب ). دومویه شدن . اشمئطاط. اشمیطاط. و رجوع به مصادر فوق شود.
-
کهلی
لغتنامه دهخدا
کهلی . [ ک َ ] (حامص ) دومویی . دوموی بودن . دومویه بودن . میانه سالی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).حالت و چگونگی کهل : و سوم [ از بخشهای عمر ] روزگار کهلی است و کهل را به پارسی دوموی خوانند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
آمیزه مو
لغتنامه دهخدا
آمیزه مو. [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) آنکه بعض مویهای سیاه و بعض آن سپید دارد، و آن پس از جوانی باشد. دومو. دومویه . اشمط. شمطاء. با موی جوگندمی : اگر شاه هر هفت کشور بودچو آمیزه مو شد مکدر بود. دقیقی .کمیژه موی . (تاج المصادر بیهقی ).- آمیزه موی شدن ؛ کم...
-
میانه سال
لغتنامه دهخدا
میانه سال . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) دوموی . نیم عمر. (زمخشری ). میانه سن . میانه عمر. نه جوان و نه پیر. (ناظم الاطباء). آن که نه جوان و نه پیر است . نه پیر و نه جوان . میان جوانی و پیری . که نه جوان و نه پیر باشد. کهل . (مرد). دومویه . کهله (زن ).
-
اشمط
لغتنامه دهخدا
اشمط. [ اَ م َ ] (ع ص ) مرد سپیدسیاه موی . ج ، شُمط. (منتهی الارب ). مرد دومویه یعنی نیم پیر. (آنندراج ). نیم پیر. (دستوراللغة). آمیزه موی . دوموی . (زوزنی ) (تاج المصادر). مرد دوموی یعنی نیم پیر.دوموی . و انثی شَمْطاء. ج ، شُمْط. (مهذب الاسماء).
-
کهولت
لغتنامه دهخدا
کهولت . [ ک ُ ل َ ] (ع مص ) دوموشدن یعنی در ریش موی سیاه و سفید پیدا شدن . (غیاث ).دومویه شدن ریش . (ناظم الاطباء). دومو (سیاه و سفید)شدن ریش . || پیر شدن . || (اِمص ) دومویی . (فرهنگ فارسی معین ). کهلی . دومویی . دومویگی . میانه سالی . عاقل مردی . ع...
-
دومو
لغتنامه دهخدا
دومو. [ دُ ] (ص مرکب ) دوموی . کسی که در سر یا در ریش او خاصه در ابتدای پیری موی سیاه و سپید باشد. (غیاث ) (آنندراج ). آمیزه مو. فلفل نمکی . کهل . کهله . دوموی . دومویه . با موی جو گندمی . با موی سیاه و سپید. که بعضی تارهای مو سپید و بعضی دیگر سیاه د...
-
کهل
لغتنامه دهخدا
کهل . [ ک َ ] (ع ص ) مرد نه پیر نه جوان . (ترجمان القرآن ). دوموی . دومویه . نیم عمر. میانه سال . (زمخشری )(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مرد سیاه سپیدموی باوقار، یا مرد میانه سال ، یا آنکه از سی و سی وچهار درگذشته باشد تا پنجاه ویک رسیده باشد. گوین...