کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دولاب،دولابچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دولابچه
لغتنامه دهخدا
دولابچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) دولاب کوچک و گنجینه و مخزن کوچک . (ناظم الاطباء). دولاب خرد. گنجه ٔ کوچک . اشکاف کوچک . اشکاف خرد. محفظه ٔ صغیره . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دولاب شود.
-
دولاب
لغتنامه دهخدا
دولاب . (اِ مرکب ) چرخی که با آن جهت آبیاری کردن زراعت از چاه آب کشند. خربلة. چرخاب . (ناظم الاطباء). دلوآب .(شرفنامه ٔ منیری ). عجله . چرخ . بکره . چرخ آب کشی . چرخ چاه . (یادداشت مؤلف ). چرخ آب . (لغت محلی شوشتر). منجنین . منجنون . جنجون . منجور. ...
-
دولاب
لغتنامه دهخدا
دولاب . (اِخ ) دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس در 100هزارگزی باختر قشم سر راه مالرو باسعید به قشم با 410 تن سکنه . آب آن از چاه و باران و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
دولاب
لغتنامه دهخدا
دولاب . (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قیدار شهرستان زنجان در 20هزارگزی جنوب قیدار و 4هزارگزی راه مالروی عمومی با 100تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
دولاب
لغتنامه دهخدا
دولاب . (اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش کامیاران شهرستان سنندج در 45هزارگزی باختر کامیاران و 2هزارگزی جنوب رودخانه ٔ گاورود با 830 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
دولاب
لغتنامه دهخدا
دولاب . (اِخ ) دهی است از دهستان ندوشن بخش خضرآباد شهرستان یزد در 15هزارگزی جنوب خضرآباد و 2هزارگزی راه ندوشن با 185 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
دولاب
لغتنامه دهخدا
دولاب . (اِخ ) قریه ای از قریه های ری در مشرق تهران . (ناظم الاطباء). از اعمال ری که امروز نیز به همین نام معروف است و در آنجا تره و سبزی کارند. (یادداشت مؤلف ). حالیه اراضی آن جزء شهر تهران شده است .
-
دولاب
لغتنامه دهخدا
دولاب . (اِخ ) نام یکی از شهرهای قدیم گیلان . (یادداشت مؤلف ). مقدسی دولاب را شهر مهم جیلان معرفی کرده گوید شهری است پاکیزه ، ابنیه ٔ آن از گچ و سنگ است . بازاری نیکو و مسجدی در وسط بازار دارد. ابوالفداء گوید دولاب همان کسکر است . مقدسی در تنها کتاب...
-
دولاب
لغتنامه دهخدا
دولاب . [ دَ / دو ] (معرب ، اِ) (مأخوذ از فارسی دول + آب ) چرخ چاه که در آن کوزه ها بسته آب کشند. (از آنندراج ) (از غیاث ). ج ، دوالیب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دلو آب یا دول آب و فارسی است . (جوهری از سیوطی در المزهر). قسمی چرخ آبیاری . (...
-
دولاب
لغتنامه دهخدا
دولاب .(اِخ ) دهی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز در 12هزارگزی شمال قلعه زراس کنار راه مال رو باباروزبهان به پیرعباس با 155 تن سکنه . آب آن از چاه و قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
گیل دولاب
لغتنامه دهخدا
گیل دولاب . (اِخ ) نام یکی از دهستان های بخش رضوانده شهرستان طوالش است . این دهستان میان دهستانهای میانده ، خشابر، پره سر و دریای خزر واقع است . این دهستان از 25 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل می یابد و سکنه ٔ آن در حدود 10000 تن است . محصول عمده ٔ آن برنج ...
-
تالش دولاب
لغتنامه دهخدا
تالش دولاب . [ ل ِ / ل َ ] (اِخ ) رجوع به طالش دولاب شود.
-
دولاب باز
لغتنامه دهخدا
دولاب باز. (نف مرکب ) شعبده باز. (ناظم الاطباء). || آنکه در معامله در ادای وجه افراط می کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
-
دولاب رنگ
لغتنامه دهخدا
دولاب رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) کره ٔ فلکی که مانند دولاب گردش می کند. (ناظم الاطباء) : ز نوک سنان چرخ دولاب رنگ ز پرگار گردش فرومانده لنگ . نظامی .بر پر از این گنبد دولاب رنگ تا رهی از گردش پرگارتنگ .نظامی .
-
دولاب گردان
لغتنامه دهخدا
دولاب گردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) کسی که تجارت و داد و ستد می کند. (ناظم الاطباء). || به مال دیگران بازی کننده و این از جهت بی دستگاهی بود. (از آنندراج ) : از جگر سرمایه دارد دردکان تاجر دولاب گردان چشم ماست .شاپور تهرانی (از آنندراج ).