کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوشک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوشک
لغتنامه دهخدا
دوشک . [ دُ ش َ ] (ترکی ، اِ) توشک . بستر خواب و لحاف . (ناظم الاطباء). بستر و توشک . (آنندراج ). شادگونه . نهالی . (یادداشت مؤلف ). نهالی که برآن خوابند. (لغت محلی شوشتر). رجوع به توشک شود. || گلیم و بساط. (ناظم الاطباء). قالین . (آنندراج ). فراش ک...
-
جستوجو در متن
-
دوشکچه
لغتنامه دهخدا
دوشکچه . [ دُ ش َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) دوشک خرد. توشک کوچک . نهالی که نشستن راست نه خوابیدن را. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به دوشک و توشکچه شود.
-
تشک
لغتنامه دهخدا
تشک . [ ت ُ ش َ ] (اِ) دوشک و نهالی وبستر و فراش . (ناظم الاطباء). و رجوع به توشک شود.
-
بابه
لغتنامه دهخدا
بابه . [ ب َ ] (اِ) بمعنی دوشک و متکا و بالش و امثال آن که با پشم پر کرده باشند. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 189). آکنده از پشم . (ناظم الاطباء).
-
برخوابه
لغتنامه دهخدا
برخوابه . [ ب َ خوا / خا ب َ / ب ِ ] (اِ) همخوابه . (برهان ). همخوابه که در بر آدمی بخسبد. (از آنندراج ). زن . زوجه . همبستر. ضجیع. همفراش . مقوده . منکوحه . عیال . || توشک و نهالی . (برهان ). تشک . دوشک . رختخواب . (آنندراج ).
-
نهالین
لغتنامه دهخدا
نهالین . [ ن ِ ] (اِ) توشک . لحاف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نهالی . تشک . دوشک . مسند. بستر. بالش : اگر شاه باشیم و گر زردهشت نهالین ز خاک است و بالین ز خشت . فردوسی .نصربن احمد از اسب فرود آمد و نهالین بیفکند و بنشست و امیر اسماعیل برسید و خویشتن...
-
اتک
لغتنامه دهخدا
اتک . [ اَ ت َ ] (اِخ ) ناحیتی است از ترکستان روس در دامنه ٔ شمالی کوه های سرحدی خراسان بین جورس و دوشک که بر خط آهن واقعند و چون از اعمال ابیورد بوده جزء خراسان محسوب می شده است در قرن دهم و یازدهم هجری جزء خانات خوارزم شد و از آن پس بدست ترکمانان ا...
-
فراشباشی
لغتنامه دهخدا
فراشباشی . [ ف َرْ را ] (اِمرکب ) از جمله ٔ مقربان ، فراش باشی یا مشعلدارباشی است و تفصیل شغل وی دو بابت است : بابت اول در ذکر تحویلات اوست و تحویل او بدین موجب است : قالی و قالیچه ، تکیه نمد، دوشک ، خیام و آنچه متعلق بدوست ، پیه سوز، شمعدان ، سوزنی ...
-
توشک
لغتنامه دهخدا
توشک . [ ش َ ] (اِ)برخوابه را گویند که نهالی باشد و گویند این لغت به این معنی ترکی است و در چند نسخه بزخوابه نوشته بودند، ظاهراً تصحیف خوانی شده . (برهان ). دشک . نهالی . شادگونه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دوشک و برخوابه و نهالی ، و بستری که بر روی...
-
دالبر
لغتنامه دهخدا
دالبر. [ ب ُ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) بریده چون دال . بریده شده بشکل دال . مقطوع بشکل حرف دال . چیزی که آنرا بشکل حرف دال بریده و قطع کرده باشند. (ناظم الاطباء). || کنگره و انحنا که بر کناره ٔپارچه دهند بشکل دالهای متصل بیکدیگر. || پارچه که جانبی از ...