کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوسیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوسیه
لغتنامه دهخدا
دوسیه . [ دُ ی ِ ] (فرانسوی ، اِ) دُسیه . پرونده . (لغات فرهنگستان ). کارنما. دیوان . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
دسیه
لغتنامه دهخدا
دسیه . [ دُ ی ِ ] (فرانسوی ، اِ) دوسیه . پرونده . کارنما. دیوان . و رجوع به دوسیه شود.
-
ام شریک
لغتنامه دهخدا
ام شریک . [ اُم ْ م ِ ش َ ] (اِخ ) دوسیة. از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 247 شود.
-
ام غیلان
لغتنامه دهخدا
ام غیلان . [ اُم ْ م ِ ] (اِخ ) دوسیه . از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 265 شود.
-
شمارنامه
لغتنامه دهخدا
شمارنامه . [ ش ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ٔعمل . نامه ٔ اعمال . نامه ٔ اعمال که ملکین نویسند از کارهای خیر و شر آدمی . (یادداشت مؤلف ) : به کف چه دارم از این پنج شمرده تمام شمارنامه با صدهزار گونه وبال . کیانی .|| دوسیه . (یادداشت مؤلف ). پرونده...
-
جریده ٔ زندانیان
لغتنامه دهخدا
جریده ٔ زندانیان . [ ج َ دَ / دِ ی ِ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ). دفتری که اسامی زندانیان در آن ثبت میشد، دوسیه ، پرونده از زندانیان : گفت بزندان تو اندر، بسیار کس هست که کشتن بر وی واجب است ... و بجریده ٔ زندانیان نگاه کردند هشتصدتن یافتندکه بر ای...
-
چهارطبع
لغتنامه دهخدا
چهارطبع. [ چ َ / چ ِ طَ ] (اِ مرکب ) (مرکب از چهار + طبع) مراد گرمی و سردی و خشکی و تری است . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) : روزی دهان پنج حواس و چهارطبعخوالیگران نُه فلک و هفت اخترند. ناصرخسرو.ای مهر تو چون چهارطبع اندر خوروز پنج نماز شکر تو واجب تر...
-
پرونده
لغتنامه دهخدا
پرونده . [ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (اِ) بسته ٔ جامه که به تازی رزمه گویند. بسته ٔ قماش و اسباب . پشتواره ٔ جامه . || لفافه ٔ قماش و اسباب یعنی پارچه ای که قماش را بدان پیچند. شله ٔ قماش : خواجه به پرونده اندر آمد ایدراکنون معجب شده است از بر رهوار. آغاجی ...
-
دفتر
لغتنامه دهخدا
دفتر. [ دَ ت َ ] (اِ) نامه های فراهم آورده . (منتهی الارب ). تعدادی از صحف و نامه ها که جمع شده باشد، و از آن جمله است دفاتر حساب و دفاترخراج . (از اقرب الموارد). عده ٔ اوراقی بهم پیوسته و در جلدی جای داده شده که در آن مطالب مختلف نظم و نثر یا محاسبا...