کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوسیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوسیده
لغتنامه دهخدا
دوسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) چفسیده . (یادداشت مؤلف ). چسبیده . (برهان ). ملتصق . ملتزق . || ملصق برای مکیدن . || وابسته [ به دیگری ]. || خود را چسبانیده . (برهان ). || لغزیده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوسیدن شود.
-
جستوجو در متن
-
ضبی
لغتنامه دهخدا
ضبی ٔ. [ ض َ ] (ع ص ) دوسیده ٔ به زمین . (منتهی الارب ).
-
دوسند
لغتنامه دهخدا
دوسند. [ س َ ] (اِ) التصاق و چسبندگی . || کجی و اعوجاج . (ناظم الاطباء). اما ظاهراً دگرگون شده ٔ دوسیده است .
-
لصوق
لغتنامه دهخدا
لصوق . [ ل ُ ] (ع مص ) برچفسیدن . (منتهی الارب ). لزوب . دوسیده شدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). چسبیدن . چسبندگی . لزوق .
-
لزوق
لغتنامه دهخدا
لزوق . [ ل ُ ] (ع مص ) برچفسیدن . (منتهی الارب ). بچسبیدن . چسبندگی . لصوق . چسبیدن . دوسیده شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). دوسیدن .
-
لسوق
لغتنامه دهخدا
لسوق . [ ل ُ ](ع مص ) چسبیدن به چیزی . (منتهی الارب ). برچسبیدن . (منتخب اللغات ). دوسیده شدن . (تاج المصادر) (زوزنی ).
-
لاصق
لغتنامه دهخدا
لاصق . [ ص ِ ] (ع ص ) چفسیده . دوسیده . برچسبنده : لخ ّ، لاصق النسب . (منتهی الارب ).
-
چفسیده
لغتنامه دهخدا
چفسیده . [ چ َ دَ /دِ ] (ن مف ) چسپیده . (ناظم الاطباء). دوسیده . ملصق .
-
لزب
لغتنامه دهخدا
لزب . [ ل َ ] (ع مص ) گزیدن کژدم کسی را. || لزوب . درچفسیدن . برآمدن بعض آن در بعض . (منتهی الارب ). دوسیده شدن . (تاج المصادر). || چسبیدن گل و سخت شدن . (منتهی الارب ).
-
لزج
لغتنامه دهخدا
لزج . [ ل َ زَ ] (ع مص ) لَزِج گردیدن . دوسیدن . (منتهی الارب ). دوسیده شدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). چسبیدن . چسبان شدن . (منتهی الارب ). || لغزان شدن . || آزمند چیزی گشتن . (منتهی الارب ).
-
مرتزم
لغتنامه دهخدا
مرتزم . [ م ُ ت َ زَ ] (ع اِ) ترکته بالمرتزم ؛ گذاشتم او را دوسیده بر زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (متن اللغة)؛ ألصَقْتُه ُ بالارض . (اقرب الموارد)؛ نقش زمینش کردم .
-
چسپیده
لغتنامه دهخدا
چسپیده . [ چ َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) متصل شده و سریشمی شده . (ناظم الاطباء). دوسیده . ملتصق . || پیوسته شده و ملحق گشته . (ناظم الاطباء). || مایل و راغب شده . || مشغول شده . (ناظم الاطباء). رجوع به چسپیدن شود.
-
التصاق
لغتنامه دهخدا
التصاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برچسبیدن . (منتهی الارب ). پیوسته شدن بچیزی . (تاج المصادر بیهقی ). بچیزی وادوسیدن . (مصادر زوزنی ). التزاق . التساق . رجوع به التساق شود. || (اِ) بیمارییست چشم را و آن دوسیده شدن هر دو پلک چشم است از یک گوشه ٔ چشم یا دو گ...
-
ورآمدن
لغتنامه دهخدا
ورآمدن . [ وَ م َ دَ ] (مص مرکب ) کنده شدن و جدا شدن چسبیده و دوسیده ای چنانکه کاغذ از دیوار و مشمع از تن . (یادداشت مؤلف ). || رسیدن خمیر. مخمر شدن . آماده شدن خمیر برای پختن نان . (یادداشت مرحوم دهخدا). || برآمدن . مقابله کردن . (فرهنگ فارسی معین ...