کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوست و انیس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کتاب دوست
لغتنامه دهخدا
کتاب دوست . [ ک ِ ] (ص مرکب ) دوستدار کتاب . آنکه به کتاب علاقه دارد. که کتاب را دوست دارد. کتاب باز.
-
نوع دوست
لغتنامه دهخدا
نوع دوست . [ ن َ / نُو ] (ص مرکب ) که افراد نوع خود را دوست دارد. نوع پرست .
-
سپاه دوست
لغتنامه دهخدا
سپاه دوست . [ س ِ] (اِخ ) لقب یزدجردبن بهرام گور محب الجیش . لقب یزدگردبن بهرام گور ساسانی . (مفاتیح العلوم خوارزمی ).
-
فاحشه دوست
لغتنامه دهخدا
فاحشه دوست . [ ح ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) مرد زناکار. روسپی باره . (ناظم الاطباء).
-
جان دوست
لغتنامه دهخدا
جان دوست . (ص مرکب ) دوستدار جان . آنکه جان خود را عزیز میدارد : من که جان دوستم نه جانان دوست با تو از عیبه برگشادم پوست .نظامی (هفت پیکر).
-
جانان دوست
لغتنامه دهخدا
جانان دوست . (ص مرکب ، اِ مرکب ) معشوقه دوست . دوست دار محبوب : من که جان دوستم نه جانان دوست با تو از عیبه برگشادم پوست .نظامی .
-
دوست گردانیدن
لغتنامه دهخدا
دوست گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تحبیب . (ترجمان القرآن ). دوست کردن . دوستدار کردن . دل کسی را به سوی خود کشاندن : دوست را زود دشمن توان کرد اما دشمن را دوست گردانیدن دشوار بود. (قابوسنامه ).
-
دوست آباد
لغتنامه دهخدا
دوست آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان پس کوه بخش قاین شهرستان بیرجند. واقع در 42 هزارگزی جنوب باختری قاین .دارای 495 تن سکنه . آب آن از قنات . از محمدآباد می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
دوست آباد
لغتنامه دهخدا
دوست آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 6 هزارگزی شمال باختری مشهد کنار راه شوسه ٔ مشهد به قوچان . دارای 112 تن سکنه . آب آن از قنات تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
دوست افسوس
لغتنامه دهخدا
دوست افسوس . [ اَ ] (ص مرکب ) هر چیز که مایه ٔ افسوس دوستان گردد. (ناظم الاطباء).
-
دوست پرست
لغتنامه دهخدا
دوست پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) دوست باز. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوست باز شود.
-
دوست پرور
لغتنامه دهخدا
دوست پرور. [ پ َ وَ ] (نف مرکب ) دوست پرورنده . دوست پرست . پرورش دهنده ٔ دوست : حافظ ز غصه سوخت بگو حالش ای صبابا شاه دوست پرور دشمن گداز من .حافظ.
-
دوست نما
لغتنامه دهخدا
دوست نما. [ ن َ / ن ِ / ن ُ ] (نف مرکب ) دوست نمای .- امثال : دشمن دوست نما را نتوان کرد علاج .رجوع به دوست نمای شود.
-
شاه دوست
لغتنامه دهخدا
شاه دوست . (ص مرکب ) دوست دارنده ٔ شاه . محب شاه . محب سلطان .
-
طاعت دوست
لغتنامه دهخدا
طاعت دوست . [ ع َ ] (ص مرکب ) دوستدار طاعت . گوش بر فرمان : زن پرهیزکار طاعت دوست با تو چون مغز باشد اندرپوست .اوحدی .