کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوستاق بان (دوستاخ بان) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دوستاخ بان
لغتنامه دهخدا
دوستاخ بان . (اِ مرکب ) سجان . زندانبان . محبس بان . دوستاق بان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به زندانبان شود.
-
بان
لغتنامه دهخدا
بان . (اِخ ) قریه ای است از قرای مصر. (معجم البلدان ).
-
بان
لغتنامه دهخدا
بان . (اِ) (فرهنگ اسدی نخجوانی ). صوت . آوا.
-
سجان
لغتنامه دهخدا
سجان . [ س َج ْ جا ] (ع ص ، اِ) زندان بان . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). صاحب السجن . (اقرب الموارد). دوستاق بان . دژخیم .
-
دیذه بان
لغتنامه دهخدا
دیذه بان . [ دَ ذَ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب دیده بان . رجوع به دیدبان و دیده بان و المعرب جوالیقی ص 141 شود.
-
هال بان
لغتنامه دهخدا
هال بان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) در بازی فوتبال ، دروازه بان را گویند.
-
بان
لغتنامه دهخدا
بان . (اِ) ظاهراً مبدل بام است که صورتی از فام بمعنی رنگ باشد. رنگ . لون . (آنندراج ). فام . وام .
-
دیده بان گاه
لغتنامه دهخدا
دیده بان گاه . [ دی دَ / دِ ] (اِ مرکب ) (از: دیده + بان + گاه ) محل دیده بان . دیده : بدان تا برد دیده بان گاه تخت بر او دیدبانان بیدار بخت .نظامی .
-
گواره بان
لغتنامه دهخدا
گواره بان . [ گ َ رَ / رِ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) گله بان و شبان . (ناظم الاطباء).
-
یلفچی
لغتنامه دهخدا
یلفچی .[ ی َ ل َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) چوپان و گله بان . (ناظم الاطباء). گله بان . (آنندراج ). محتمل است دگرگون شده ٔ یلخچی (یلخی = ایلخی + چی ) باشد. ایلخچی . فسیله بان .
-
بان
لغتنامه دهخدا
بان .[ ن َ ] (اِخ ) نام طائفه ای در شمال هند (برحسب آنچه در باج پران آمده است ). (از ماللهند بیرونی ص 152).
-
پاده بان
لغتنامه دهخدا
پاده بان . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) گله بان . شبان . چوپان . || پاسبان . نگاهبان .
-
بستان بان
لغتنامه دهخدا
بستان بان . [ ب ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) یا بوستانبان . باغبان و آنکه درختان را پیرایش میکند. (ناظم الاطباء). رجوع به بوستان بان و بستان پیرا شود. مؤلف نشوءاللغة آرد: عوام مصر باغ بان را جنائنی و مردم عراق بغوان یا بغوان چی (محرف باغبان و باغبان چی )...
-
رمه بان
لغتنامه دهخدا
رمه بان . [ رَ م َ / م ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) چوبان . شبان . رمه یار. رمیار. رمه بان . گله بان . گله دار : گرگ گیاخوار و گوسفند درنده در رمه ٔ من بوند و من رمه بانم .سوزنی .
-
کالی بان
لغتنامه دهخدا
کالی بان . (اِخ ) نام شخص بلهوسی است که شکسپیر در نمایشنامه ٔ تامپت او را معرفی کرده است .