کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوز بازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عرقچین دوز
لغتنامه دهخدا
عرقچین دوز. [ ع َ رَ ] (نف مرکب ) عرقچین دوزنده . دوزنده ٔ عرقچین . آنکه حرفه ٔ او دوختن عرقچین و شبکلاه باشد. رجوع به عرقچین شود.
-
کله دوز
لغتنامه دهخدا
کله دوز. [ ک ُ ل َه ْ ] (نف مرکب ) کلاه دوز. دوزنده ٔ کلاه . آنکه کلاه دوزد. آنکه شغل وی دوختن و ساختن کلاه باشد : چون سوزن باریک تو سازیم تن خویش ای ماه کله دوز کله بر تن ما دوز.سوزنی .
-
کفن دوز
لغتنامه دهخدا
کفن دوز. [ ک َ ف َ ] (نف مرکب ) آنکه برای مردگان کفن سازد. (فرهنگ فارسی معین ) : هر آن مام کو چون تو زایدپسرکفن دوز خوانیمش و مویه گر. فردوسی .کفن دوز بر وی ببارید خون بشانه زد آن ریش کافورگون . فردوسی .- کفن دوزی ؛ عمل و شغل کفن دوز. (فرهنگ فارسی م...
-
کپه دوز
لغتنامه دهخدا
کپه دوز. [ ک َپ ْ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) که کپه دوزد. دوزنده ٔ کپه های ترازو و کپه های بقالان . آنکه کپه ٔ ترازو از انبان و پشم سازد و دوزد. (یادداشت مؤلف ). || کنایه است از غلام باره . که آرامش با پسران خواهد. لاطی . (یادداشت مؤلف ).
-
کهنه دوز
لغتنامه دهخدا
کهنه دوز. [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه جامه ٔ کهنه دوزد و وصله زند. مجازاً، مقلد. کهنه پرست . (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات ) : چون مرا جمعی خریدار آمدندکهنه دوزان جمله در کار آمدند. مولوی .کهنه دوزان گر بدیشان صبر و حلم جمله نودوزا...
-
گیلان دوز
لغتنامه دهخدا
گیلان دوز. (اِخ ) دهی است از دهستان گنجگاه بخش سنجبد شهرستان مشکین شهر. واقع در 20هزارگزی باختر مرکز بخش و 2هزارگزی شوسه ٔ میانه و خیاو. محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 167 تن است . آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده ٔ آن غلات و شغل اه...
-
گرگینه دوز
لغتنامه دهخدا
گرگینه دوز. [ گ ُ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) پوستین دوزنده . آنکه پوستین دوزد : دمه دم فروگیر چون چشم گرگ شده کار گرگینه دوزان بزرگ .نظامی .
-
نعلین دوز
لغتنامه دهخدا
نعلین دوز. [ ن َ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) نعلین ساز. (ناظم الاطباء). نعلین گر.
-
نقش دوز
لغتنامه دهخدا
نقش دوز. [ ن َ ] (نف مرکب ) که بر پارچه با نخ رنگین نقش دوزد.
-
نقده دوز
لغتنامه دهخدا
نقده دوز. [ ن َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه نقده بر جامه دوزد. رجوع به نَقدَه و نَقدِه شود.
-
زمین دوز
لغتنامه دهخدا
زمین دوز. [ زَ ] (اِ مرکب ) نوعی از خیمه . (غیاث ) (آنندراج ). نوعی از چادر و خیمه . (ناظم الاطباء). || (ن مف مرکب ) کنایه از محکم و استوار. (آنندراج ) : منه منت طوق بر گردنم بر آن در زمین دوز کن دامنم .ظهوری (از آنندراج ).
-
سگک دوز
لغتنامه دهخدا
سگک دوز. [ س َ گ َ ] (نف مرکب ) سگک دوزنده . کسی که سگک را به کمربند یا تسمه یا کفش دوزد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
آشرمه دوز
لغتنامه دهخدا
آشرمه دوز. [ ش ُم َ / م ِ ] (نف مرکب ) آنکه حرفتش آشرمه دوختن است .
-
پیراهن دوز
لغتنامه دهخدا
پیراهن دوز. [ هََ ] (نف مرکب ) آنکه پیراهن دوزد.
-
پیرهن دوز
لغتنامه دهخدا
پیرهن دوز. [ رَ / پیرْ هََ ] (نف مرکب ) آنکه پیراهن دوزد.