کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دور کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دور کردن
لغتنامه دهخدا
دور کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راندن و اخراج کردن . (ناظم الاطباء). طرد کردن . طرد. دور ساختن . بفاصله گرفتن واداشتن . ابعاد. (یادداشت مؤلف ). اجناب . ادحاق . (تاج المصادر بیهقی ). ازدیال . تزویل . ازالة. (منتهی الارب ). ازالة. (دهار). ازاحة. (دها...
-
واژههای مشابه
-
دور تا دور
لغتنامه دهخدا
دور تا دور. [ دَ / دُو دَ / دُو ] (ق مرکب ) گرد برگرد. پیرامون . گرداگرد. اطراف . حوالی . همه ٔ اطراف و جوانب آن : دور تا دور آن باغ را دیوار کشیده اند. (یادداشت مؤلف ).
-
هفت دور
لغتنامه دهخدا
هفت دور. [ هََ دَ / دُو ] (اِ مرکب ) کنایت از هفت دوری است که هر دوری مدت هزار سال است و تعلق به یکی از سبعه ٔ سیاره دارد و چون هزار سال تمام شود دو ستاره ٔ دیگر گردد و از زحل گرفته به ترتیب ، و حال [ زمان مؤلف برهان ] دور قمر است . و بعضی گویند هر ...
-
دور استادن
لغتنامه دهخدا
دور استادن . [ اِ دَ ] (مص مرکب ) دور ایستادن . فاصله گرفتن . با فاصله استادن . (یادداشت مؤلف ) : یک از دیگر استاد و آنگاه دور پر از درد باب و پر از رنج پور.فردوسی .
-
دور پار
لغتنامه دهخدا
دور پار. [ رِ ] (اِ فعل ، صوت ) کلمه ٔ دعا که به زن گویند یعنی خدانکناد و دورباد. (ناظم الاطباء). چنین است در ناظم الاطباء و ظاهراً به اضافه ٔ «را» باید خواند یعنی دور از پارسال . و به هر حال در این متفرد است . (یادداشت لغتنامه ).
-
دور پرتاب
لغتنامه دهخدا
دور پرتاب . [ پ َ ] (ص مرکب ) دورانداز. که چیزی را به فاصله ٔ دور پرتاب کند. تیر و یا کمان یاچیزی که چیزی را به مسافت دور بیندازد: نفوح ؛ کمان دورپرتاب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دورانداز شود.
-
دور درافتادن
لغتنامه دهخدا
دور درافتادن . [ دَ اُ دَ ] (مص مرکب ) گود رفتن . گود افتادن . به گودی افتادن . دور برافتادن . (یادداشت مؤلف ) : و علامت وی آن است که چشم دور درافتاده باشد و پژمرده شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
دور درشدن
لغتنامه دهخدا
دور درشدن . [ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تعقر. (المصادر زوزنی ). تعمق . (تاج المصادر بیهقی ). تنوش . (دهار). فروشدن . به عمق و ژرفا شدن . (یادداشت مؤلف ):تعمق ؛ دور درشدن در چیزی . (المصادر زوزنی ). تبحر. تبقر؛ دور شدن در علم . (المصادر زوزنی ). توغل ، ...
-
دور دیدن
لغتنامه دهخدا
دور دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) دوربینی . دیدن از فاصله ٔ بسیار. مسافت دور را دیدن . دیدن نقطه ٔ دوردست را : زغن گفت از این دور دیدن چه سودکه بینایی دام و بندت نبود. سعدی (بوستان ).|| پایان کار را دیدن . عاقبت بین بودن . دوربینی . فرجام کار رادیدن : ...
-
دور راندن
لغتنامه دهخدا
دور راندن . [ دَ ] (مص مرکب ) به دور بردن . به دور نقل دادن . به مسافت دور بردن . تا مسافت دور دواندن و روان ساختن : شحن ؛ دور راندن شکار وصید نکردن آن . تلغب ؛ دور راندن و دراز ماندن . (منتهی الارب ). || بفاصله ٔ دور رفتن با مرکبی .
-
دور ریختن
لغتنامه دهخدا
دور ریختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بیرون ریختن . دورانداختن چنانکه غذای پس مانده و بیمصرف یا چیزی بی ارزش را. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دورانداختن شود.
-
دور شمردن
لغتنامه دهخدا
دور شمردن . [ ش ُ / ش ِ م ُ دَ ] (مص مرکب ) استبعاد. بعید دانستن . دور دانستن . (یادداشت مؤلف ).
-
دور فکندن
لغتنامه دهخدا
دور فکندن . [ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دور افکندن . دور انداختن . به دور انداختن : آنگاه ببرد رگشان و ستخوانشان جایی فکند دور و نگردد به کرانشان . منوچهری .رجوع به دور افکندن ودور انداختن شود.
-
دور گردیدن
لغتنامه دهخدا
دور گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) دور شدن . دور گشتن . (یادداشت مؤلف ). عران . انزیاح . زیوح . زیح . قصاء. قصاء. میط. میطان . طحو. نزح . نزوح . طلق . تنفل . اغراب ؛ دور گردیدن از دیار خویش . شطورة. شطور. شطارة؛ دورگردیدن از مردمان به رغم ایشان ....