کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوریسنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دوری
لغتنامه دهخدا
دوری . (حامص ) حالت و صفت دور. دور بودن . فاصله داشتن دو چیزیا دو جا یا دو کس از هم . غرابت . غربت . حواذ. بر. نوی . مقابل قرب . مقابل نزدیکی و با کردن و گزیدن صرف شود. (یادداشت مؤلف ). نقیض نزدیکی . (لغت محلی شوشتر). بعد. (آنندراج ). سحق . (دهار). ...
-
دوری
لغتنامه دهخدا
دوری . [ ] (اِخ ) ابوالطیب محمدبن فرخان بن روزبه دوری ، منسوب به دور سرمن رأی از راویان است و از ابی خلیفه جمحی روایتهایی دارد ولی احادیث او را پیروی نمی کنند. مرگ او پیش از سال 300 هَ . ق . اتفاق افتاد. (از لباب الانساب ).
-
دوری
لغتنامه دهخدا
دوری . [ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ دوری نیشابوری . از راویان بود و حکایاتی برای احمدبن سلمه ٔ نیشابوری روایت کرد. (از لباب الانساب ).
-
دوری
لغتنامه دهخدا
دوری . [ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن مخلدبن حفص عطار دوری بغدادی . از راویان است و از یعقوب دوری و زبیربن بکار و جز او روایت شنید و دارقطنی و جز او از وی روایت دارند. مرگ دوری به سال 331 هَ . ق . وتولدش به سال 233 هَ . ق . بود. (از لباب الانساب ).
-
دوری
لغتنامه دهخدا
دوری . [ ] (اِخ ) ابوعمرحفص بن عمربن عبدالعزیز... دوری بغدادی مقری ازدی . از راویان بود و از کسایی روایت داشت و به سال 246 هَق . درگذشت . (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 1 ص 428).
-
دوری
لغتنامه دهخدا
دوری . [ ] (ص نسبی ) منسوب است به دورکه محله ای است به بغداد. || منسوب است به دور که محله ای است به نیشابور. (از لباب الانساب ).
-
دوری
لغتنامه دهخدا
دوری . [ دَ / دُو ] (ص نسبی )منسوب به دور. رحوی . چنبری . دورانی . (یادداشت مؤلف ). || منسوب به دور و گردش در زمان خاص .- جنون دوری ؛جنون ادواری .|| (اِ) ظرفی مدور با لبه ٔ بسیار کوتاه از مس و غیره . بشقاب بزرگ لبه دار. (یادداشت مؤلف ). ظرف غذاخور...
-
دوری
لغتنامه دهخدا
دوری . [ ی ی ] (ع اِ) کسی : مابه دوری ؛ نیست در آن کسی . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). ما بالدار دوری ؛ای احد. (از مهذب الاسماء). || نوعی از گنجشک که در خانه ها آشیانه سازد. (از اقرب الموارد).
-
سنج
لغتنامه دهخدا
سنج . [ ] (اِ) سنگی سخت سیاه است و براق و زودشکن در هند باشد. (نزهة القلوب ).
-
سنج
لغتنامه دهخدا
سنج . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران . دارای 424 تن سکنه . آب آن از بین رود محلی و چشمه سار تأمین میشود. محصول آنجا غلات ، لبنیات و باغات . شغل اهالی زراعت ، چادرشب وکرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
سنج
لغتنامه دهخدا
سنج . [ س َ ] (اِ) وزن و کیل است که از وزن کردن و کشیدن به ترازو باشد. (برهان ). وزن کردن و وزن به این معنی مبدل سنگ است . (آنندراج ) (غیاث ) (جهانگیری ). || (نف ) مخفف سنجنده . که بسنجد. که برکشد. و در این معنی غالباً مزید مؤخر کلمات دیگر شود و صفت...
-
سنج
لغتنامه دهخدا
سنج . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 518 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و لبنیات .شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی زنان قالی وجاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
سنج
لغتنامه دهخدا
سنج . [ س ِ ن َ ] (اِ) نمک . (الفاظ الادویه ).
-
سنج
لغتنامه دهخدا
سنج . [ س ِ/ س َ ] (اِ) جلاجل دف و دائره را گویند. (آنندراج ) (برهان ). یکی از آلات موسیقی است مخفف سرنج و آن چیزی باشد به بسیاری از جلاجل دائره بزرگتر و در میان قبه ای دارد، بندی بر آن قبه نصب کنند و در جشنها و بازیگاهها با نقاره و دهل نوازند به این...
-
سنج
لغتنامه دهخدا
سنج . [ س ُ ] (اِ) کفل و سرین مردم و حیوانات . (برهان ). سرین مردم . (فرهنگ رشیدی ) (ادات الفضلاء).