کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دورانداز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دورانداز
لغتنامه دهخدا
دورانداز. [ اَ ] (نف مرکب ) که دور اندازد. آنکه یا آنچه چیزی را به مسافت دور بیندازد چنانکه کمان تیر را. (از یادداشت مؤلف ): نضیحة. (منتهی الارب ). مطحر. طحور؛ کمان دورانداز. (منتهی الارب ) : تا نبیند دل دهنده راز راتا نبیند تیر دورانداز را. مولوی ....
-
جستوجو در متن
-
دور پرتاب
لغتنامه دهخدا
دور پرتاب . [ پ َ ] (ص مرکب ) دورانداز. که چیزی را به فاصله ٔ دور پرتاب کند. تیر و یا کمان یاچیزی که چیزی را به مسافت دور بیندازد: نفوح ؛ کمان دورپرتاب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دورانداز شود.
-
نضیحة
لغتنامه دهخدا
نضیحة. [ ن َ ح َ ] (ع اِ) داروئی که در دهن می نهند. (ناظم الاطباء). || (ص ) قوس نضیحة؛ کمان تیر دورانداز. (ناظم الاطباء). رجوع به نُضَحیَّه شود.
-
طحور
لغتنامه دهخدا
طحور. [ طَ ] (ع ص ) چشم و چشمه ٔ بیرون اندازنده ٔ چرک و خاشاک را. طحورة، مثله . || شتابنده . || کمان دورانداز. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
دوردم
لغتنامه دهخدا
دوردم . [ دَ ] (ص مرکب ) دور حمله . فرستنده از دور. آنکه از فاصله ٔ دور می دمد. دورانداز. توپ و اسلحه که از مسافت دورهدف را میزند : در هر برجی سه ضرب توپ دوردم برعراده ها سوار کرده . (مجمل التواریخ گلستانه ).
-
دورزن
لغتنامه دهخدا
دورزن . [ زَ ](نف مرکب ) دورپرتاب . دورانداز. تفنگ و جز آن که از فاصله ٔ دور بزند. تفنگ و اسلحه ٔ دیگر که از مسافت دور بر هدف اصابت کند. که پرتاب دور دارد: که تیررسی دور دارد؛ توپ دورزن ؛ تفنگ دورزن . (یادداشت مؤلف ).
-
مطحر
لغتنامه دهخدا
مطحر. [ م ِ ح َ ] (ع اِ) کمان تیر دورانداز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کمان دورانداز. (ناظم الاطباء). || تیر که دور رود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || حرب مطحر؛ حرب زبون که دور کند و دفع سازد یکدیگر ...
-
نضاحة
لغتنامه دهخدا
نضاحة. [ ن َض ْ ضا ح َ ](ع ص ) تأنیث نضاح است . (از اقرب الموارد). رجوع به نضاح شود. || دورانداز و نیک اندازنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قوس نضاحة بالنبل ؛ که بدان بخوبی تیر انداخته شود. (از المنجد).
-
نضوح
لغتنامه دهخدا
نضوح . [ ن َ ] (ع اِ) نوعی از خوشبوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بوی خوش . (مهذب الاسماء). نوعی طیب که بوی خوش آن پراکند. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغة). || داروی دهن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). «وجور» در هر جای دهان که...
-
طوغان
لغتنامه دهخدا
طوغان . (اِخ ) شحنه ٔ قهستان و از امرای سخن سنج و زیرک مغول و از مقربین درگاه ارغون و همان کسی است که خواجه وجیه الدین هنگام حساب خواستن ارغون از او به صوابدید ناصحان ابیات ذیل را به وی نوشت :چون ز نو بردم جوابی گردش گردون پیرمشک من کافور گشت وارغوان...
-
انداختن
لغتنامه دهخدا
انداختن . [ اَ ت َ ] (مص ) افگندن . پرتاب کردن . پرت کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). افکندن . (آنندراج ). اِهواء. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). قذف . هتف . (دهار). دحو. رمی . قد. (ترجمان جرجانی مهذب...