کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوح
لغتنامه دهخدا
دوح . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دَوحَة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به دوحة شود.
-
دوح
لغتنامه دهخدا
دوح . [ دَ] (ع مص ) کلان شدن شکم و فروهشته شدن آن . || بزرگ گردیدن درخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
دوه
لغتنامه دهخدا
دوه . [ دَ وَ ] (فعل ) در بیت ذیل از مولوی صورتی است از «دود» بمعنی شتابد و سریع حرکت کند : گفتا شتر به ترکی چه بود بگو، دوه گفتا بچش چه ؟ گفت خود او از پی اش دوه .مولوی .
-
دوه
لغتنامه دهخدا
دوه . [ دَ وَ / وِ ] (ترکی ، اِ) شتر : گفتا شتر به ترکی چه بود بگو، دوه گفتا بچش چه ، گفت خود او ازپی اش دوه .مولوی .
-
دوه
لغتنامه دهخدا
دوه . [ دَوْه ْ ] (ع مص ) شتر را در نوبت چهارروزه خواندن به آب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
اشان
لغتنامه دهخدا
اشان . [ ] (اِخ )یکی از پسران دوح بن یهودابن یعقوب که در مصر دعوت دین ابراهیم کردند. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 66).
-
مدوح
لغتنامه دهخدا
مدوح . [ م ُ دَوْ وِ ] (ع ص ) پراکنده نماینده ٔ شتران و مال . (آنندراج ). مسرف . متلف . مبذر. (ناظم الاطباء): دوح ماله ؛ فرقه . (اقرب الموارد) (متن اللغة). نعت فاعلی است از تدویح . رجوع به تدویح شود.
-
علی انصاری
لغتنامه دهخدا
علی انصاری . [ ع َ ی ِ اَ ] (اِخ ) ابن محمدبن سلیمان بن علی بن سلیمان بن حسن انصاری غرناطی . مشهور به ابن الجباب و مکنّی به ابوالحسن . وی ادیب و شاعر بود در سال 673 هَ . ق . متولد شد و در749 هَ . ق . درگذشت . و لسان الدین خطیب نزد وی تلمذ کرده است . ...
-
کنهبل
لغتنامه دهخدا
کنهبل . [ ک َ ن َ ب َ / ب ُ ] (ع اِ) درخت کنهبل . عض [ ع ِ / ع ُض ض ]. پاره درختی است بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ).نام درختی است در بادیه . (مهذب الاسماء). درخت بادیه . (نزهت القلوب ). قسمی از عضاة است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).نام درختی کلان...
-
دوحة
لغتنامه دهخدا
دوحة. [ دَح َ ] (ع اِ) دوحه (در تداول فارسی ). ج ، دَوح و دَوحات . (ناظم الاطباء). درخت بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از غیاث ). درختی کلان با شاخ بسیار از هر سو کشیده . درخت بزرگ پر شاخه . (یادداشت مؤلف ) : بدار دنیا در باغ دین ز دوحه ٔ عدل طرا...
-
درخت
لغتنامه دهخدا
درخت . [ دَ / دِ رَ ] (اِ) ترجمه ٔ شجر. (آنندراج ). هر گیاه خشبی که دارای ریشه وتنه و ساقه و شاخه ها بود. شجر. نهال . (ناظم الاطباء).رستنی بزرگ و ستبر که دارای ریشه و ساقه و شاخه ها باشد. شجر که از دار ضعیف تر است . غالباً درخت به گیاهانی گویند که سا...