کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوبین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوبین
لغتنامه دهخدا
دوبین . [ دُ ] (نف مرکب ) دوبیننده . کاژ. کژ. کلیک . کژچشم . چپ . احدر. کلک . احول . لوچ .که چشم وی یک چیز را دو بیند. کلاژه . کج بین . لوش . آنکه یک چیز را دو بیند. (یادداشت مؤلف ) : احول از چشم دوبین در طمع خام افتاد. حافظ.|| دورو. منافق . || ثنوی...
-
جستوجو در متن
-
دوجا
لغتنامه دهخدا
دوجا. [ دُ ] (ص مرکب ) احول . (ناظم الاطباء). دوبین . لوچ .
-
دوبیننده
لغتنامه دهخدا
دوبیننده . [ دُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) که دو بیند. کج بین . کلاژه . کاژ. دوبین . احول . لوچ . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوبین شود. || (اِ مرکب )کنایه از دو چشم است . (یادداشت مؤلف ) : به بینندگان آفریننده رانبینی مرنجان دوبیننده را.فردوسی .
-
چخمور
لغتنامه دهخدا
چخمور. [ چ َ ] (ص )لوچ و دوبین ، در اصطلاح اهالی تک قزوین . (از فرهنگ نظام ). || (اِ) داءالثعلب . ریختن یا کم شدن موی سر و ابرو و غیره .
-
شاه کال
لغتنامه دهخدا
شاه کال . (ص مرکب ) کاج باشد و آن را لوچ نیز گویند و بعربی احول خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). بمعنی کاج است که بعربی احول گویند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). لوچ و آن کژ چشم است که یکی را دو بیند. (از آنندراج ). دوبین . لوچ . کاژ. کژبین .
-
شافعة
لغتنامه دهخدا
شافعة. [ ف ِ ع َ ] (ع ص ) عین شافعة؛ چشم که یک را دو بیند. (منتهی الارب ). عین شافعة؛ ای تنظر؛ نظرین ای تری الشخص شخصین . (اقرب الموارد). دوبین . احول . کاژ.
-
کاج
لغتنامه دهخدا
کاج . (ص ) کاژ. لوچ . احول . دوبین : اخ اخی برداشتی ای گیج کاج تا که کالای بدت یابد رواج . مولوی .این قضا را هم قضا داند علاج عقل خلقان در قضا گیج است و کاج .مولوی .
-
احدر
لغتنامه دهخدا
احدر. [ اَ دَ ] (ع ص ) کسی که یک را دو بیند. احول . لوچ . کاج . دوبین . || آنکه رانش پرگوشت و اعلای بدن وی باریک باشد. (و این صفت نیک اسب است ) . || پرگوشت : احدر من ضب . مؤنث : حَدْراء. ج ، حُدر.
-
احولال
لغتنامه دهخدا
احولال . [ اِ وِ ] (ع مص ) احولال عین ؛ حولاء گردیدن چشم . (منتهی الارب ). احول شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). چپ ، کژ، لوچ ، کاج ، احول ، دوبین شدن .
-
دوبینی
لغتنامه دهخدا
دوبینی . [ دُ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت دوبین . لوچی . اَحوالی . کاژی . (از یادداشت مؤلف ).دوتا دیدن هر شیئی . رجوع به دوبین شود : اگر تو دیده وری نیک و بد ز حق بینی دوبینی از قبل چشم احول افتاده ست . سعدی . || نفاق و ریاکاری و بی حقیقتی . (ناظم الا...
-
کژبین
لغتنامه دهخدا
کژبین . [ ک َ ](نف مرکب ) کژبیننده . کژچشم . (آنندراج ). لوچ چشم . احول . (ناظم الاطباء). دوبین . (فرهنگ فارسی معین ). || بدخواه . نابکار. (ناظم الاطباء) : ما زان دغل کژبین شده با بی گنه در کین شده گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا.مولوی (از فره...
-
کژنگر
لغتنامه دهخدا
کژنگر. [ ک َ ن ِ گ َ ] (نف مرکب ) کژ نگرنده . که با کژی نگرد. کج بین . دوبین . احول . کاژ : آن خبیث از شیخ می لائید ژاژکژنگرباشد همیشه عقل کاژ. مولوی . || بدنظر. کژنظر. بدنگاه . بدبین : روز دانش زوال یافت که بخت بمن راست فعل کژنگر است .خاقانی .
-
چپ شدن
لغتنامه دهخدا
چپ شدن . [ چ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از منحرف گردیدن باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). کنایه از منحرف شدن باشد. (آنندراج ). || کنایه از نقیض گرفتن باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چپ افتادن . بدشدن . دشمن شدن . رجوع ...
-
راست بین
لغتنامه دهخدا
راست بین . (نف مرکب ) مقابل کژبین . مقابل کج بین . مقابل احول و دوبین و کاژولوچ : مر مرا آن ده که بستانی همان گاه چونی کور و گاهی راست بین . ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 327). || که بدرستی بنگرد. که راست بیند. که حقیقت بیند. مقابل خطابین . مقابل نادرست ب...