کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوبرابر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بیرابیر
لغتنامه دهخدا
بیرابیر. (ق مرکب ) (کلمه ٔ ترکی است مرکب ازبیر = یک + الف + بیر = یک ) ضعف . مضاعف . دوبرابر.- بیرابیر فرق کردن بهای چیزی ؛ ترقی کردن قیمتها. دوچندان شدن آنها. (یادداشت مؤلف ).
-
دوچندان
لغتنامه دهخدا
دوچندان . [ دُ چ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دومقابل و مضاعف و دوبرابر. (ناظم الاطباء). دوچند. دوبرابر. دومقابل . ضعف . مضعوف . مضاعف . (یادداشت مؤلف ) : به شبگیر چون ریسمان برشمرددوچندان که هر بار بردی ببرد. فردوسی .دوچندان که رشتی به روزی برشت شمارش هم...
-
دوبالا
لغتنامه دهخدا
دوبالا. [ دُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دوچند ومضاعف . (غیاث ). دوبرابر و با لفظ رفتن و شدن و کردن و کشیدن و گشتن مستعمل است . (آنندراج ) : یک طرف جام شراب و یک طرف روی نگارظرف ما کیف دوبالا برنتابد بیش از این . باقرکاشی (از آنندراج ).بر بلبل از فراق گل و ...
-
مضاعفه
لغتنامه دهخدا
مضاعفه . [ م ُ ع َ / ع ِ ف َ/ ف ِ ] (از ع ، مص ) مضاعفة. دوچندان کردن چیزی را.- مضاعفه کردن ؛ دوبرابر و یا دوچندان کردن : کیست که فام دهد خدای را عز و جل فام نیکو، تا مضاعفه کند ورا و ثواب گرانمایه رساند به او. (تفسیر نسفی سوره ٔ 57 آیه ٔ 11).
-
دوبله
لغتنامه دهخدا
دوبله . [ ل ِ ] (فرانسوی ، ص ) دوبرابر. مکرر. مضاعف .- دوبله ایستادن ؛ در اصطلاح رانندگی ، متوقف ساختن وسیله ٔ نقلیه ای در جنب وسیله ٔ نقلیه ٔ دیگر در کنار خیابان و قسمتی از راه عبور وسائط نقلیه را سد کردن .|| (اِ) عمل تغییر دادن مکالمه ٔ فیلمی از ز...
-
مضاعف
لغتنامه دهخدا
مضاعف . [ م ُ ع َ ] (ع ص ) دو چند. (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). دوچندان . (دهار). هرچیز دوچندان شده و دوبرابر و افزون . (ناظم الاطباء) : هرچند، معنی جرایم او به معاذیر اجوف و تهاونهای معتل مضاعف گشته است . (جهانگشای جوینی )....
-
برابر
لغتنامه دهخدا
برابر. [ ب َ ب َ ] (ص مرکب ) بالسویه . علی السویه . به تساوی . (یادداشت مؤلف ). || معادل . مساوی . طبق . طَبَق . (منتهی الارب ). موافق . یکسان . هذا طبقه و طَبَقه ، این برابر اوست . (از منتهی الارب ). همسان : برابر نیارم زدن با تو گوی بمیدان هماورد ...
-
تو
لغتنامه دهخدا
تو. (اِ) بمعنی پرده و ته و لا می باشد، چنانکه گویند توبرتو، یعنی پرده برپرده و لای برلای و ته برته . (برهان ) (آنندراج ). پرده باشد و آن را تاه و توه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). توه و تاه که لای نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). بمعنی تا آید چنانکه گویند ...