کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوانیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوانیدن
لغتنامه دهخدا
دوانیدن . [ دَ دَ ] (مص ) دواندن . کسی یا جانوری را به دویدن واداشتن . اسب را به تاخت درآوردن . با عجله بردن . تاختن . بسرعت راندن . به حال دو بردن . (یادداشت مؤلف ). اعداء. ایساج . (تاج المصادربیهقی ): رکض ؛ دوانیدن ستور. (ترجمان القرآن ). تراکض ؛ ...
-
واژههای مشابه
-
سر دوانیدن
لغتنامه دهخدا
سر دوانیدن . [ س َدَ دَ ] (مص مرکب ) سر دواندن . امروز و فردا کردن .
-
موشک دوانیدن
لغتنامه دهخدا
موشک دوانیدن . [ ش َ دَ دَ ] (مص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) موشک دوانی کردن . تفتین کردن . جلوگیری از پیشرفت کاری را. تحریک کردن . تحریک به فتنه کردن . تفتین کردن . نهانی یا به مکر در کاری اخلال کردن . تحریک به نزاع کردن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به م...
-
مرکب دوانیدن
لغتنامه دهخدا
مرکب دوانیدن .[ م َ ک َ دَ دَ ] (مص مرکب ) تاختن مرکب : مرکب سودا دوانیدن چه سودچون زمام اختیار از دست رفت . سعدی .و رجوع به مرکب راندن شود.
-
پیاده دوانیدن
لغتنامه دهخدا
پیاده دوانیدن . [ دَ / دِ دَ دَ ] (مص مرکب )کس فرستادن . بشتاب روانه کردن : آن بود که پیاده بدرگاه گیتی پناه دوانید و عرضه داشتی بدین حضرت فرستاد. (نفثة المصدور، از سبک شناسی ج 3 ص 235).
-
خر دوانیدن
لغتنامه دهخدا
خر دوانیدن . [ خ َ دَ دَ ] (مص مرکب ) خر را به دو درآوردن .
-
جستوجو در متن
-
خردوانی کردن
لغتنامه دهخدا
خردوانی کردن . [ خ َ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مسابقه ٔ دوانیدن خر گذاردن . مقابل اسب دوانی کردن . || خر دوانیدن . رجوع به خر دوانیدن شود.
-
موشک دواندن
لغتنامه دهخدا
موشک دواندن . [ ش َ دَ دَ ] (مص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) موشک دوانیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به موشک دوانیدن شود.
-
تراکض
لغتنامه دهخدا
تراکض . [ ت َ ک ُ ] (ع مص ) بهم ستور دوانیدن . (زوزنی ). دوانیدن اسبان را بسوی چیزی : تراکضوا الیه خیلهم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسب دوانیدن قوم با یکدیگر. (اقرب الموارد) (المنجد).
-
تازانیدن
لغتنامه دهخدا
تازانیدن . [ دَ ] (مص ) دواندن . دوانیدن . تازاندن .
-
دوانی
لغتنامه دهخدا
دوانی . [ دَ] (حامص مرکب ) حاصل مصدر است از دواندن یا دوانیدن که همیشه به صورت مرکب آید. چون : اسب دوانی و خردوانی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دواندن و دوانیدن شود.
-
تاخت کردن
لغتنامه دهخدا
تاخت کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بشتاب دوانیدن اسب را.
-
ارتاک
لغتنامه دهخدا
ارتاک . [ اِ ] (ع مص ) نرم خندیدن . (منتهی الارب ). تبسم کردن . (آنندراج ). || پویه دوانیدن . (منتهی الارب ). شتر را دوانیدن . پویانیدن شتر. (تاج المصادر بیهقی ).