کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوان
لغتنامه دهخدا
دوان . [ دَ ] (نف ، ق ) صفت حالیه از دو (دویدن ). در حال دویدن . (یادداشت مؤلف ). دونده . (لغت محلی شوشتر) (شرفنامه ٔ منیری ) (از انجمن آرا) (از برهان ) : اخترانند آسمانشان جایگاه هفت تابنده دوان در دو و داه . رودکی .به خواری ببردش پیاده کشان دوان و...
-
دوان
لغتنامه دهخدا
دوان . [ دَوْ وا ] (اِخ ) نام دهی است از مضافات کازرون که موطن علامه و فاضل دوانی (ملا جلال ) بود. (از انجمن آرا) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر). دیهی است نزدیک کازرون . (شرفنامه ٔ منیری ). موضعی است به بلاد فارس . (منتهی الارب ). دهی است در نواحی کازرو...
-
دوان
لغتنامه دهخدا
دوان . [ دَوْ وا ] (اِخ ) بیابان بزرگی است در ناحیه ٔ حضرموت که از کوههای یمن آغاز می شود و نخست به سوی شرق و سپس به طرف جنوب شرقی تا ساحل اقیانوس هند امتداد می یابد و به نامهای «وادی منوا» و «وادی قصر» و «وادی مسرت » نیز معروف است . این بیابان از دو...
-
واژههای مشابه
-
دوان دوان
لغتنامه دهخدا
دوان دوان . [ دَ دَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال دویدن . در حال دوندگی . در حال دوانی . در حالی که دود. (یادداشت مؤلف ) : گاهی چو گوسفندان در غول جای من گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان . ابوشکور.ازین پسش تو ببینی دوان دوان در دشت به کفش و موزه براف...
-
کالسه دوان
لغتنامه دهخدا
کالسه دوان . [ س ِ دُ ] (اِخ ) کالسدوان . نام شهری قدیم به آسیای صغیر، واقع در کنار بسفر . جامعه ٔ مذهبی این شهر در 451 مونوفیزیستها را محکوم کردو مونوفیزیستها فرقه ای بودند که اعتقاد به یک طبیعت عیسی (طبیعت الهی ) داشتند. رجوع به کالسدوان شود.
-
ده دوان
لغتنامه دهخدا
ده دوان . [ دِه ْ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیشخور بخش رزن شهرستان همدان . واقع در 44هزارگزی جنوب خاوری رزن . سکنه ٔ آن 188 تن . آب آن از رودخانه تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
پویه دوان
لغتنامه دهخدا
پویه دوان . [ ی َ / ی ِ دَ ] (نف مرکب ) صفت بیان حالت ، پویه دونده : فرره ؛ بسیار گریزنده و پویه دوان . (منتهی الارب ). رجوع به پویه شود.
-
جستوجو در متن
-
دوانی
لغتنامه دهخدا
دوانی . [ دَوْ وا ] (ص نسبی ) منسوب است به دوان که دهی است از دههای کازرون .
-
فررة
لغتنامه دهخدا
فررة. [ ف ُ رَ رَ ](ع ص ) بسیار گریزنده . (منتهی الارب ). فارّ. (از اقرب الموارد). || پویه دوان . (منتهی الارب ).
-
چاپاراق
لغتنامه دهخدا
چاپاراق . (ترکی ، اِ) به شتاب . بسرعت . سخت بشتاب (رفتار). دوان . بشتاب در رفتن : چاپاراق برو به او میرسی .
-
دوع
لغتنامه دهخدا
دوع . [ دَ ] (ع مص ) جهان و دوان و شتابان رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
دوانی
لغتنامه دهخدا
دوانی . [ دَوْ وا / ی ی ] (اِخ ) جلال الدین محمدبن اسعد دوانی صدیقی شافعی . وی ازمردم دوان که دهی از کازرون است می باشد و به روایت برخی از شاگردانش در سال 918 هَ . ق . و بنا به روایت برخی دیگر به سال 908 هَ . ق . در دوان درگذشت . (از معجم المطبوعات م...
-
شهرگیر
لغتنامه دهخدا
شهرگیر. [ ش َ ] (اِخ ) نام سردار سپه اردشیر بابکان . (از ولف ) : یکی مرد بد نام او شهرگیرخردمند و سالار شاه اردشیر.فردوسی .فرودآمد از دژ دوان اردشیرپیاده بشد پیش او شهرگیر. فردوسی .دوان دیدبان شد سوی شهرگیرکه پیروزگر گشت شاه اردشیر.فردوسی .