کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دوالی
لغتنامه دهخدا
دوالی . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دوال . آنچه از دوال باشد. دوالین . || آنکه با دوال کار دارد. || حیله گر. مکار. || شعبده باز. (از برهان ).
-
دوالک بازی
لغتنامه دهخدا
دوالک بازی . [ دَ ل َ ] (حامص مرکب ) دوال بازی . (برهان ) (جهانگیری ). نوعی بازی و قمار که با دوال و حلقه و قلاب صورت گیرد و آن چنان است که مقامران دوال را دولا پیچند و به نوعی تاه ساخته و پیچ داده بر زمین نهند و سپس دوال از آهن به دست دوال زننده دهن...
-
اساقة
لغتنامه دهخدا
اساقة. [ اَ ق َ ] (ع اِ) دوال رکاب زین . (منتهی الارب ). (مهذب الاسماء). دوال رکیب . بند رکاب .
-
دوالک پا
لغتنامه دهخدا
دوالک پا. [ دَ ل َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دوال پا. صاحب پای پیچان و باریک را گویند. و رجوع به دوال پا شود.
-
رساعة
لغتنامه دهخدا
رساعة. [ رِ ع َ ] (ع اِ) دوال بافته ای که زیر دوال شمشیر باشد. ج ، رَسائع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به رَسائع شود.
-
مدول
لغتنامه دهخدا
مدول . [ م ُ دَوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی است از تدویل . دارای دوال . دوال دار. (فرهنگ فارسی معین ). || ظاهراً قماش کناره دار و مطرز و سجیف دار، به استعاره از دوال چرم . (فرهنگ فارسی معین ) : مدول یکی اطلس بانژادبرآمد به گلگون والا چو باد.نظام قاری .
-
وذم
لغتنامه دهخدا
وذم . [ وَ ذِ ] (ع ص ) دلو دوال بریده . (المنجد).
-
شسعن
لغتنامه دهخدا
شسعن . [ ش ِ ع ِ ] (ع اِ) دوال نعل ، نون زاید است . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). لغتی است در شسع به معنی دوال نعل . (از اقرب الموارد). رجوع به شسع شود.
-
اسار
لغتنامه دهخدا
اسار. [ اِ ] (ع اِ) چیزی که بدان بندند. (منتهی الارب ). دوال . دوال که پالان بدان بندند. (مهذب الاسماء). بند.ج ، اُسُر. || یَسار. چپ . (منتهی الارب ).
-
چهاردوال
لغتنامه دهخدا
چهاردوال . [ چ َ / چ ِ دَ ] (اِ مرکب ) قطعه چوبی کوتاه است که مکاریان به یک سر آن چهار دوال و سیخ کوچکی نصب کنند و حیوانات رابدان برانند و به جای دوال اگر زنجیر کنند شلاق گویند. (از لغت محلی شوشتر خطی ). رجوع به چاردوال شود.
-
آسان
لغتنامه دهخدا
آسان . (ع اِ)ج ِ اُسُن . شمائل . اخلاق . || ج ِ اُسُن ، به معنی بقیه ٔ پیه . || رشته های رسن و دوال .
-
جئة
لغتنامه دهخدا
جئة. [ ج ِ ءَ ] (ع اِ) استادن گاه آب . || درپی کفش . || دوال که بدان کفش دوزند. (منتهی الارب ).
-
سیور
لغتنامه دهخدا
سیور. [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ سیر، دوال چرم . (آنندراج ) (اقرب الموارد).
-
شسع
لغتنامه دهخدا
شسع. [ ش ِ س ِ ] (ع اِ) دوال نعل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به شِسع شود.
-
شرع
لغتنامه دهخدا
شرع . [ ش ِ ] (ع اِ) دوال نعلین . || تارهای بربط. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || زه کمان . (دهار).