کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دواج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دواج
لغتنامه دهخدا
دواج . [ دَ / دُ / دِ ] (معرب ، اِ) لحاف که پوشیده شود. (منتهی الارب ). دُواج که عامه آنرا دُوّاج می نامند، فارسی معرب است . (از المعرب جوالیقی ص 147). || به معنی لحاف باشد. (برهان ) (از غیاث ).لحاف . رختخواب . بستر. (یادداشت مؤلف ) : ندارم خبر زَاص...
-
جستوجو در متن
-
دواجک
لغتنامه دهخدا
دواجک . [ دَ ج َ ] (اِ مصغر) دواج کوچک . دواج خرد. لحافچه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به لحاف و دواج شود.
-
شادیجه
لغتنامه دهخدا
شادیجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) دواج . شادیچه . رجوع به شادیچه شود.
-
انقاسی
لغتنامه دهخدا
انقاسی . [ اَ ] (ص نسبی ) منسوب به انقاس . سیاه : شب چو زیر سمور انقاسی کرد پنهان دواج برطاسی .نظامی .
-
دواجه
لغتنامه دهخدا
دواجه . [ دَ ج َ / ج ِ ] (اِ) دواجک . دواج خرد. دواج کوچک . لحافچه : مختار دروقت بانگ کرد که دواجه و لباچه بیاورید که سرما می یابم و یمکن که تبم آمد و سر بنهاد و خود را بپوشانید وچنان نمود که رنجورم . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
-
بردج
لغتنامه دهخدا
بردج . [ ب َ دَ ] (اِخ ) قصبه ای از دهستان دواج و داریان بخش مرکزی شهرستان شیراز. سکنه ٔ آن 3791 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
دولی
لغتنامه دهخدا
دولی . (حامص ) (از: دول + یای مصدری ) حیله بازی و بی شرمی و بدسرشتی . حیزی . هیزی . مخنثی . بغایی . (یادداشت مؤلف ). دغابازی . (شرفنامه ٔ منیری ). مکر و فریب . (آنندراج ). فریب و مکر و حیله . (ناظم الاطباء) : همان که بودی از این پیش شادگونه ٔ من کنو...
-
اتب
لغتنامه دهخدا
اتب . [ اِ ] (ع اِ) جامه ای که از میان قواره برگیرند و در گردن اندازند بی آستین و بی گریبان . || پیراهن بی آستین و بی گریبان . (مهذب الأسماء). دواج . شاماکچه . چادری که زنان از میان چاک زده پوشند بی گریبان و آستین . || پیراهن زنان . || هر جامه که کو...
-
پنبه زدن
لغتنامه دهخدا
پنبه زدن . [ پَم ْ ب َ / ب ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کردن پنبه از تخم . حلاجی کردن پنبه . تندیف . نَدف . حَلج . نَدش . (منتهی الارب ). || پر کردن پنبه در چیزی : هر روز بهر پنبه زدن بر دواج چرخ صبح از عمود مشته کند وز افق کمان . اثیر اخسیکتی (از آنند...
-
بیرون گرفتن
لغتنامه دهخدا
بیرون گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خارج کردن . بیرون آوردن : هرگاه که از این شیاف ملول شود، شیاف بیرون گیرند... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). پس از تنور برآرند و بنهند تا سرد شود و بگشایندو از خمیر بیرون گیرند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || دور کردن . خارج...
-
برطاسی
لغتنامه دهخدا
برطاسی . [ ب َ / ب ُ ] (ص نسبی ) منسوب به برطاس .- روباه برطاسی ؛ روباه منسوب به سرزمین برطاس : ای شیر فلک روبه برطاسی تو. سوزنی . || پوست روباه : و فیه [ فی سرسن ] سوق لهم یباع فیه القندس و البرطاسی و السمور. (معجم البلدان ). با حملهای گران از مجلو...
-
سراپا
لغتنامه دهخدا
سراپا. [ س َ ] (اِ مرکب ) (از: سر+ «َا» واسطه + پا). سراپای . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). همه و تمام . (برهان ). سرتاپا و همه و تمام . (آنندراج ). تمام از اول تا آخر. (غیاث ) : بزندانیان جامه ها داد نیزسراپای و دینار و هرگونه چیز. فردوسی .چو دیدم ک...
-
سوزه
لغتنامه دهخدا
سوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) تریز جامه است که چابق باشد. (برهان ) (آنندراج ). تریز جامه . (غیاث ). سوزن : خشتک زر سوزه پیراهنش پر زر و در گشته ز تو دامنش . نظامی .دواج آسمان در پیش قدرت کمینه سوزه ای از پیرهن گیر. عمید لومکی (از آنندراج ).گرنه به همت سزای...
-
بسترآهنگ
لغتنامه دهخدا
بسترآهنگ . [ ب َ ت َ هََ ] (اِ مرکب ) بمعنی لحاف باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ) (جهانگیری ). جامه ٔ خواب . دواج . لحاف و روانداز. و رختخواب . (فرهنگ نظام ). || نهالی . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) : خوشا حال لحاف و بسترآه...