کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ده یک گرفتن از پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کون ده
لغتنامه دهخدا
کون ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) کون دهنده . مفعول . امرد. (فرهنگ فارسی معین ). مفعول . کسی که برای فعل بد آماده است . و مفعول واقع شده (یا حتی شغل خود را این عمل قرار داده است ). (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
-
نعمت ده
لغتنامه دهخدا
نعمت ده . [ ن ِ م َ دِه ْ ] (نف مرکب ) روزی دهنده . رزق رساننده . مقابل نعمت خور و نعمت خواره : نعمت ده و پایگاه سازت سرسبزکن و سخن نوازت .نظامی .
-
نیکی ده
لغتنامه دهخدا
نیکی ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) منان . نعمت بخشنده . معطی . نیکی دهش : خداوند نیکی ده و رهنمای خداوند جای و خداوند رای . فردوسی .ولیکن به نیروی گیهان خدای خداوند نیکی ده و رهنمای . فردوسی .به یزدان گرای و سخن زو فزای که اوی است نیکی ده و رهنمای .فردوس...
-
زینت ده
لغتنامه دهخدا
زینت ده . [ ن َ دِه ْ ] (نف مرکب )زینت گر. زینت دهنده . که آراید و پیراید : پنهان شده روی در گلستان زینت ده گلستانم اینست . نظامی .رجوع به زینت و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
فام ده
لغتنامه دهخدا
فام ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) بستانکار. طلبکار. وامخواه . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فامدار شود.
-
هفت ده
لغتنامه دهخدا
هفت ده . [ هََ دَه ْ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) هفده . (ناظم الاطباء). رجوع به هفده شود. || آراسته و زینت کرده و زیورپوشیده و مزین . (برهان ) (رشیدی ).
-
یاری ده
لغتنامه دهخدا
یاری ده . [دِه ْ ] (نف مرکب ) یاری دهنده . مساعد. کمک کننده . دستیار. پایمرد. مددکار : ارواج گفت برو و طلب کن و اگر ترا حرب افتد و محتاج به یاری ده باشی مرا خبر ده تا تو را یاری ده باشم . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).برآرم من این راه ایشان به رای به نیروی ی...
-
پیرایه ده
لغتنامه دهخدا
پیرایه ده . [ را ی َ / ی ِ دِه ْ ] (نف مرکب ) که پیرایه دهد. که در زیور گیرد. که متحلی سازد : روشن کن آسمان به انجم پیرایه ده زمین بمردم .نظامی .
-
پیغام ده
لغتنامه دهخدا
پیغام ده . [ پ َ / پ ِ دِه ْ ] (نف مرکب ) که پیغام دهد. که سخنی بر زبان دیگری بثالثی رساند : وآن غنچه که در خسک نهفته ست پیغام ده گل شکفته ست .نظامی .
-
جان ده
لغتنامه دهخدا
جان ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) آفریننده . جان دهنده . بخشنده ٔ روح (در مورد خدا) : ابا رأی او بنده را رای نیست جزاو جانده و چهره آرای نیست . فردوسی .به دادآفرینی که دارنده اوست همان جان ده و جان برآرنده اوست . نظامی . || تازه کننده ٔ جان . مفرح :اوست...
-
حق ده
لغتنامه دهخدا
حق ده . [ ح َ دِه ْ ](نف مرکب ) آنکه حق کسان را بدیشان دهد : همواره پادشاه جهان باداآن حق شناس حق ده حرمت دان .فرخی .
-
دل ده
لغتنامه دهخدا
دل ده . [ دِ دِه ْ ] (نف مرکب ) مشغول . || مستعد. (ناظم الاطباء). رجوع به دل دهی شود.
-
ده باش
لغتنامه دهخدا
ده باش . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) باشنده ٔ در ده . || اهلی . (یادداشت مؤلف ). رام و خانگی . (ناظم الاطباء). قققة؛ زاغ ده باش . (منتهی الارب ).
-
ده بر
لغتنامه دهخدا
ده بر. [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح هندسه دارای ده ضلع.کثیرالاضلاع ده ضلعی . ذوعشرة اضلاع . (یادداشت مؤلف ).
-
ده تاس
لغتنامه دهخدا
ده تاس . [ دَه ْ ] (اِ مرکب ) کفش چوبی . (ناظم الاطباء).