کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دهیم
لغتنامه دهخدا
دهیم . [ دِ ] (اِ) مخفف دیهیم . دیهیم و تاج و افسر پادشاهان ایران . (ناظم الاطباء). رجوع به دیهیم شود.
-
دهیم
لغتنامه دهخدا
دهیم . [ دُ هََ ] (ع اِ) سختی . || بلا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || (ص ) مرد گول . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
افتس دهیم
لغتنامه دهخدا
افتس دهیم . [ ] (اِخ ) (تخم خونریزی ) و فس دمیم هم خوانده شده و بگمان فاندیفلد خرابه ایست که فعلاً در وادی سنط واقع به دمیم مشهور است لکن چنانکه کاندر میگویدآثار خرابه های آن فعلاً در بیت فاصد حالیه که در نزدیکی سو کرده است ، موجود میباشد. (قاموس کتا...
-
واژههای همآوا
-
دحیم
لغتنامه دهخدا
دحیم . [ دُ ح َ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن ابراهیم . رجوع به عبدالرحمن بن ابراهیم بن عمرو... و رجوع به الاعلام زرکلی شود. || لقب قاضی ابوسعید عبدالرحمن است . (سمعانی ). رجوع به ابوسعید عبد الرحمن شود.
-
جستوجو در متن
-
شادی آور
لغتنامه دهخدا
شادی آور. [ وَ ] (نف مرکب ) نعت از شادی آوردن : می شادی آور بشادی دهیم ز شادی نهاده به شادی دهیم .نظامی .
-
قاسم بیهقی
لغتنامه دهخدا
قاسم بیهقی .[ س ِ م ِ ب ِ هََ ] (اِخ ) رجوع به قاسم بن دهیم شود.
-
کامگاری دادن
لغتنامه دهخدا
کامگاری دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) غلبه دادن . چیره ساختن . پیروزی دادن : ترا بر سپه کامگاری دهم به هندوستان شهریاری دهم . فردوسی .که او را بیاریم و یاری دهیم بماهوی بر، کامگاری دهیم . فردوسی .اگر نیست پیروز یاری دهدمرا بر جهان کامگاری دهد.فردوسی .
-
لنگاک
لغتنامه دهخدا
لنگاک . [ ل َ ] (اِ) سخن ناخوش درشت . (آنندراج ) : من با تو سخن به لابه گویم از چه دهیم جواب لنگاک . طیان (از آنندراج ).[ در برهان قاطع لنکاک ضبط است ].
-
قاسم
لغتنامه دهخدا
قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن دُهَیم بیهقی . از قدمای علماء بوده است ، و پسر او محمدبن قاسم ازوی حدیث روایت کند. (تاریخ بیهق چ 1 ص 141 و 142).
-
لنکاک
لغتنامه دهخدا
لنکاک . [ ل َ ] (اِ) سخن زشت و ناخوش را گویند. (برهان ). سخن درشت ناخوش . (اوبهی ). درشت : من با تو سخن به لابه گویم از چه دهیم جواب لنکاک .طیان مرغزی .
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن دُهَیْم . شاعریست . او راست :و لما رأیت الشیب عیب بیاضه تشببت و ابتعت الشباب بدرهم .(عیون الاخبار ابن قتیبة ج 4 ص 51).
-
دلفروزی
لغتنامه دهخدا
دلفروزی . [ دِ ف ُ ] (حامص مرکب ) دل افروزی . حالت و چگونگی دلفروز. ایجاد سرور و شادی : می رست به باغ دلفروزی می کرد به غمزه خلق سوزی . نظامی .چو در دولتش دلفروزی نبودز کار تو جز خاک روزی نبود. نظامی .من او را خورم دلفروزی بودمرا او خورد خاک روزی بود...