کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهگان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دهگان
لغتنامه دهخدا
دهگان . [ دَ] (ص نسبی ) منسوب به ده (مرکب از ده عددی و گان پسوند نسبت ). اعشار؛ (یادداشت مؤلف ). معشر. عشار. (منتهی الارب ). || ده تا ده تا. ده نفر ده نفر. ده فرد با هم : لشکر از جهت خان و مال دهگان و بیستگان در گریختن آمدند. (راحةالصدور راوندی ). و...
-
دهگان
لغتنامه دهخدا
دهگان . [ دِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به ده (مرکب از ده به معنی قریه و گان پسوند نسبت و دهقان معرب آن است ). (یادداشت مؤلف ). دهقان و فلاح . زراعت کننده و مزارع . (از ناظم الاطباء). مزارع را گویند و معرب آن دهقان باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان...
-
جستوجو در متن
-
دهکان دهکان
لغتنامه دهخدا
دهکان دهکان . [ دَ دَ ] (ق مرکب ) ده تا ده تا. (ناظم الاطباء). دهگان دهگان . رجوع به ده و دهگان شود.
-
عشار
لغتنامه دهخدا
عشار. [ ع ُ ] (ع ص ، ق ) دهگان ، و آن معدول است از عشرة: جاؤوا عشارعشار؛ دهگان دهگان . (منتهی الارب ). دهگان دهگان . (دهار). معدول است از عشرةعشرة، بصورت نکره ، و آن غیرمنصرف است بجهت وصف و عدل . گویند: جاء القوم عشار؛ یعنی آن گروه ده ده آمدند. (از ...
-
دهکان
لغتنامه دهخدا
دهکان . [ دِ ] (معرب ، ص ، اِ) دهقان . رئیس ده . معرب دهگان است . (از منتهی الارب ). و رجوع به دهقان شود.
-
ده نشین
لغتنامه دهخدا
ده نشین . [ دِه ْ ن ِ ] (نف مرکب ) که در ده نشیند. که در ده سکنی گزیند. روستایی . دهقان . دهگان . روستا. قاری . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دهقان شود.
-
بیستگان
لغتنامه دهخدا
بیستگان . (ص مرکب ) بیست بیست . (یادداشت مؤلف ). به دسته های بیست تائی . بیست تا بیست تا : لشکر از جهت نان و خان دمان دهگان و بیستگان در گریختن آمدند. (راحةالصدور راوندی ).
-
بیکلیلغ
لغتنامه دهخدا
بیکلیلغ. [ ] (اِخ ) دهی است بزرگ [ از تخس ] و به زبان سغدی این ده را سمکنا خوانند و دهگان او را ینالبرکین خوانند و با او سه هزار مرد برنشیند. (حدودالعالم ص 84).
-
درخواندن
لغتنامه دهخدا
درخواندن . [ دَ خوا /خا دَ ] (مص مرکب ) خواندن . آواز کردن . پیش طلبیدن : دهگان و پنجگان را همی درخواندندی [ به خانه ٔ خواب ذوالاعواد ] و همی کشتند، تا مهتران سپری شدند. (مجمل التواریخ و القصص ). رجوع به خواندن شود.
-
عشرات
لغتنامه دهخدا
عشرات . [ ع َ ش َ ] (ع اِ) ج ِ عشرة. رجوع به عشرة شود.- دعای عشرات ؛ یکی از ادعیه ٔ مشهور است که آغاز میشود به «سبحان اﷲ و الحمد ﷲ و لااله الااﷲ و اﷲاکبر...». رجوع به کتب ادعیه شود. || (اصطلاح حساب ) آن را دهائی گویند و دهائی همه نه اند چنانکه ده و ...
-
مآت
لغتنامه دهخدا
مآت . [ م ِ ] (ع عدد، اِ) صدها. (غیاث )(آنندراج ). ج ِ مائة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صدگان . (التفهیم ، یادداشت ایضاً). مئات . سدگان . در حساب ، ده دهگان (عشرا) یعنی ده واحد از مرتبه ٔ دوم تشکیل یک سده یا یک واحد از مرتبه ٔ سوم را میدهد و اعداد ...
-
فتنه جو
لغتنامه دهخدا
فتنه جو. [ ف ِ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) فتنه جوی . آنکه در پی برپا کردن آشوب باشد و فتنه را خوش دارد. فتنه انگیز. رجوع به فتنه شود. || سپاهی . جنگجو : آمد از دهگان سبکپایی که : یکجا آمدنداز سوار و از پیاده ، فتنه جویی ده هزار. مسعودسعد.رجوع به فتنه و ف...
-
خانه ٔ خواب
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ خواب . [ ن َ / ن ِ ی ِ خوا / خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اطاق خواب . اطاقی که در آن میخوابند : گفتا عهدی خواهم کردن و اندر خانه ٔ خواب خویش بنشست و دهگان و پنجگان را همی درخواندندی و همی کشتند تا مهتران سپری شدند. (مجمل التواریخ والقصص ).
-
دهقان
لغتنامه دهخدا
دهقان . [ دِ / دُ ] (معرب ، ص ، اِ) معرب دهگان . مهتر کشاورزان . ج ، دهاقنه و دهاقین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || قادر و توانای بر تصرف کارها با سبکی و چستی و چالاکی . (منتهی الارب ) (از المعرب جوالیقی ذیل ص 146) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ...