کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهن بینی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دهن بینی
لغتنامه دهخدا
دهن بینی . [ دَ هَم ْ ] (حامص مرکب ) صفت و چگونگی دهن بین . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دهن بین شود.
-
واژههای مشابه
-
گنده دهن
لغتنامه دهخدا
گنده دهن . [ گ َ دَ/ دِ دَ هََ ] (ص مرکب ) گنده دهان : و لشکر این علویان دانی که باشند کفشگران درغایش و دباغان آوه و... گنده دهنان ورامین ... (کتاب النقض ص 474).
-
نوشین دهن
لغتنامه دهخدا
نوشین دهن . [ دَ هََ ] (ص مرکب ) نوشین دهان .
-
غنچه دهن
لغتنامه دهخدا
غنچه دهن . [ غ ُ چ َ / چ ِ دَ هََ ] (ص مرکب ) بمعنی غنچه دهان . رجوع به غنچه دهان شود.
-
فراخ دهن
لغتنامه دهخدا
فراخ دهن . [ ف َ دَ هََ ] (ص مرکب ) کنایت از پرگوی و بی صرفه گوی است . (از آنندراج ). بسیارگو و بدزبان . (انجمن آرا). اوسق . (منتهی الارب ). بسیارگو و پوچ گو و هرزه چانه و بدزبان . (برهان ). رجوع به فراخ دهان شود.
-
هرزه دهن
لغتنامه دهخدا
هرزه دهن . [ هََ زَ / زِ دَ هََ ] (ص مرکب ) آنکه سخن خود را نسنجیده گوید و سخنان بیهوده و یاوه از دهانش برآید. (یادداشت به خط مؤلف ).
-
یک دهن
لغتنامه دهخدا
یک دهن . [ ی َ / ی ِ دَ هََ ] (ق مرکب ) به قدر یک دهان . به اندازه ٔ یک دهن . دهانی : زان زنخدان یک دهن حلوای سیب گر دهد می دارم از جان بهترش . میرزا صادق دستغیب (از آنندراج ).تا لب مشکل گشایت یک دهن خندیده است نیشکر بی عقده روید از شکرزار دلم . سالک...
-
ابن دهن
لغتنامه دهخدا
ابن دهن . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) طبیب بیمارستان برامکه . یکی از نَقَله و مترجمین از هندی به عربی و ازجمله ٔ کتبی که نقل کرده است کتاب استنکرالجامع. کتاب سند ستاق (صفوةالنجح ). (از ابن الندیم ). رجوع به ابن دهان طبیب ناقل کتب هند شود.
-
دهن اژدر
لغتنامه دهخدا
دهن اژدر. [ دَ هََ اَ دَ ] (ص نسبی ) شلواری که دهانه ٔ پاچه ها فراخ تر از قسمت زبرین باشد. (یادداشت مؤلف ).
-
دهن اژدری
لغتنامه دهخدا
دهن اژدری . [ دَ هََ اَ دَ ] (ص نسبی ) دهن اژدر. || (اِ مرکب ) نام گلی است . اژدردهان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اژدردهان شود.
-
دهن بسته
لغتنامه دهخدا
دهن بسته . [ دَ هََ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) که دهان وی بسته باشد. || غیرناطق . || حیوان . (ناظم الاطباء).
-
دهن بین
لغتنامه دهخدا
دهن بین . [ دَ هَم ْ ] (نف مرکب ) آنکه درباره ٔ دیگران و بدی و خوبی آنان خود نیندیشد و هرچه از هر که راجع بدانان شنود عقیده ٔ خود قرار دهد. آنکه به گفته ٔ این و آن عمل کند. (یادداشت مؤلف ) (از فرهنگ لغات عامیانه ).
-
دهن دوختن
لغتنامه دهخدا
دهن دوختن . [ دَ هََ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه است از خاموشی گزیدن و سکوت ورزیدن . (یادداشت مؤلف ) : از آن مرد دانا دهن دوخته است که بیند که شمع از زبان سوخته ست .سعدی (بوستان ).
-
دهن دوخته
لغتنامه دهخدا
دهن دوخته . [دَ هََ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) که دهان از گفتن بربندد. دهان بسته . زبان بسته . خاموشی گزیده : کم سخنی دید دهن دوخته چشم و زبانی ادب آموخته . نظامی .و رجوع به دهن دوختن شود.