کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهل دریده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دهل دریده
لغتنامه دهخدا
دهل دریده . [ دُ هَُ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) رسوا و بی آبرو و رسوا شده . (ناظم الاطباء). کنایه از رسواست . (انجمن آرا) (آنندراج ). کنایه از رسوا شده باشد. (برهان ). || خاموش . (از غیاث ) (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
دهل زدن
لغتنامه دهخدا
دهل زدن . [ دُ هَُ زَ دَ ](مص مرکب ) نواختن دهل . (ناظم الاطباء). به صدا درآوردن دهل : و پس از سه روز مردمان به بازارهابازآمدند و دیوانها بگشادند و دهل و دبدبه بزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291). چون دهل درگاه زدند نماز پیشین خواجه بیرون آمد. (تاریخ ب...
-
دهل نواختن
لغتنامه دهخدا
دهل نواختن . [ دُ هَُ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) دهل زدن . (یادداشت مؤلف ). تطویل . (منتهی الارب ). رجوع به دهل زدن و دهل نواز شود.
-
دهل باز
لغتنامه دهخدا
دهل باز.[ دُ هَُ ] (نف مرکب ) طبال . (از ناظم الاطباء). طنبورچی و دهل زن . (آنندراج ). رجوع به دهل و دهلزن شود.
-
دهل زن
لغتنامه دهخدا
دهل زن . [ دُ هَُ زَ ] (نف مرکب ) آنکه دهل زند. آنکه دهل نوازد. دهل نواز. طبال . (یادداشت مؤلف ). طبال و دف زن و کسی که طبل می نوازد. (ناظم الاطباء) : دهل زن چو شد بر دهل خشمناک برآورد فریاد ازآب و خاک . نظامی .کهن شده ست به غزنین فکنده در میدان دهل...
-
دهل زنی
لغتنامه دهخدا
دهل زنی . [دُ هَُ زَ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت دهلزن . (یادداشت مؤلف ). زدن دهل . نواختن دهل . رجوع به دهل زن شود.
-
دهل نواز
لغتنامه دهخدا
دهل نواز. [ دُ هَُ ن َ ] (نف مرکب ) دهل زن و طبال . کسی که طبل می نوازد. (ناظم الاطباء). و رجوع به دهل زن شود.
-
حسین آباد دهل کوه
لغتنامه دهخدا
حسین آباد دهل کوه . [ ح ُ س ِ دِ دُ هَُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 8هزارگزی شمال باختری مشهد. ناحیه ای است کوهستانی ولی معتدل . دارای 7 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
ساز و دهل
لغتنامه دهخدا
ساز و دهل . [ زُ دُ هَُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ساز و سرنا. ساز و نقاره . تار و تنبک . تار و طنبور.
-
پوست بر دهل بستن
لغتنامه دهخدا
پوست بر دهل بستن . [ ب َ دُ هَُ ب َ ت َ] (مص مرکب ) از بین بردن . منهدم ساختن : فلک بشادی ما قرعه زد کنون وقتست ز پرده ٔ دل غم پوست بر دهل بستن .مسیح کاشی .
-
جستوجو در متن
-
دریده
لغتنامه دهخدا
دریده . [ دَدَ / دِ ] (ن مف ) چاک شده و پاره شده . (ناظم الاطباء). از هم پاره شده . به درازا پاره شده . چاک . شکافته . کفته .مخروق . منفلق . واهیة. (از منتهی الارب ) : رفت برون میر رسیده فرم پخچ شده بوق و دریده علم . منجیک .تو شادمانه و بدخواه توز ان...
-
تبیره
لغتنامه دهخدا
تبیره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ) دهل بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 439). تبیر. (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). بمعنی تبیر است که دهل و کوس و طبل و نقاره باشد. (برهان ). طبل و کوس و دهل . (غیاث اللغات )...
-
بوق
لغتنامه دهخدا
بوق . (ع اِ) سفیدمهره باشد و آن چیزی است که حمامها و آسیاها و هنگامه ها نوازند. (برهان ). نای است بزرگ که نوازند. ج ، ابواق و بیقان . نای مانندی که آسیابانان دمند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (المنجد). صور. (مهذب الاسماء). کرنای . (دهار)...