کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهقان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ] (اِخ ) دهقان . رجوع به اسماعیل بن سهل دهقان شود.
-
علی سمرقندی
لغتنامه دهخدا
علی سمرقندی . [ ع َ ی ِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) (دهقان ...) مشهور به دهقان علی شطرنجی . رجوع به علی شطرنجی شود.
-
دهقانة
لغتنامه دهخدا
دهقانة. [ دِ ن َ ] (معرب ، ص ، اِ) مؤنث دهقان است . (منتهی الارب ). رجوع به دهقان شود.
-
دهکان
لغتنامه دهخدا
دهکان . [ دِ ] (معرب ، ص ، اِ) دهقان . رئیس ده . معرب دهگان است . (از منتهی الارب ). و رجوع به دهقان شود.
-
ده نشین
لغتنامه دهخدا
ده نشین . [ دِه ْ ن ِ ] (نف مرکب ) که در ده نشیند. که در ده سکنی گزیند. روستایی . دهقان . دهگان . روستا. قاری . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دهقان شود.
-
دهاقنة
لغتنامه دهخدا
دهاقنة. [ دَ ق ِ ن َ ] (معرب ، اِ) ج ِ دهقان . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). رجوع به دهقان شود.
-
ده گر
لغتنامه دهخدا
ده گر. [ دِه ْ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دهقان . (ناظم الاطباء). به معنی باشنده ٔ ده است . (از آنندراج ). و رجوع به دهقان شود.
-
روستار
لغتنامه دهخدا
روستار.(اِ) دهقان . (آنندراج ). روستا. (از فرهنگ شعوری ).
-
تدهقن
لغتنامه دهخدا
تدهقن . [ ت َ دَ ق ُ ] (ع مص ) کشاورزی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دهقان شدن . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به دهقان شود.
-
احمد سمسار
لغتنامه دهخدا
احمد سمسار. [اَ م َ دِ ؟ ] (اِخ ) (دهقان ...). ممدوح سوزنی است :چون گردن احرار ز بار منن خویش دهقان اجل احمد سمسار شکسته .سوزنی .
-
خدات
لغتنامه دهخدا
خدات . [ خ ُ ] (اِ) آقا. برتر. بزرگتر. مهتر. رئیس . چون وردان خدات (= وردان نام ناحیه ای است ). خنک خدات . سامان خدات . بخاراخدات : دهقان بزرگی بود آن دهقان را بخاراخدات گفتندی از بهر آنکه دهقان زاده قدیم بود و صنایع بیشتر او را بود. (تاریخ بخارای نر...
-
کشتاور
لغتنامه دهخدا
کشتاور. [ ک ِ وَ ](نف مرکب ، اِ مرکب ) زارع و دهقان . (ناظم الاطباء).
-
دهقنة
لغتنامه دهخدا
دهقنة. [ دَ ق َ ن َ ] (ع مص ) دهقان گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ).
-
برخور
لغتنامه دهخدا
برخور. [ ب َ خوَر / خُر ] (اِ) دهقان . (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف ).
-
دیهقان
لغتنامه دهخدا
دیهقان . (اِ) دهقان . دیهگان : به از صناع عالم دیهقان است که وحش و طیر را راحت رسان است جهان را خرمی از دیهقان است از او گه زرع و گاهی بوستان است . (از سعادت نامه منسوب به ناصرخسرو).رجوع به دهقان شود.