کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهانه 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فراخ گلو
لغتنامه دهخدا
فراخ گلو. [ ف َ گ َ ] (ص مرکب ) فراخ سر. فراخ دهانه . رجوع به فراخ دهانه شود.
-
زانوئی
لغتنامه دهخدا
زانوئی . (ص نسبی ، اِ) تنبوشه ٔ خم که یک دهانه ٔ آن در قسمت عمودی و دیگر دهانه در جانب افقی است . || دو لوله ٔ آهنی و مختلف الجهة که بیکدیگر وصل کنند.
-
شیلک
لغتنامه دهخدا
شیلک .[ ل َ ] (اِ) دهانه ٔ بندوق و تفنگ . (ناظم الاطباء).
-
سوفانه
لغتنامه دهخدا
سوفانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) سوراخ سوزن . || دهانه ٔ تیر. (ناظم الاطباء).
-
دهنج
لغتنامه دهخدا
دهنج . [ دَ ن َ / دَ هََ ن َ / دُ هََ ن ِ ] (معرب ، اِ) معرب دهنه ٔ فارسی که سنگی است شبیه به زمرد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). گوهری است چون زمرد. (مهذب الاسماء) (از دهار). جوهری است مانند زمرد و به فارسی دهنه ٔ فرنگ . (منتهی الارب ). دهنه ٔ فرنگ ...
-
خامباز
لغتنامه دهخدا
خامباز. (اِ) دهانه ٔ گشاد دیگ . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 365) (ناظم الاطباء).
-
استخر
لغتنامه دهخدا
استخر. [ اِ ت َ ] (اِ) آبگیر. (برهان ). تالاب . (غیاث ) (برهان ): ترعه ؛ دهانه ٔ حوض و استخر. (منتهی الارب ).
-
اسبال
لغتنامه دهخدا
اسبال . [ اَ ] (ع اِ) اسبال دلو؛ دهانه های دلو. (منتهی الارب )؛ لبهای آن .
-
دهن اژدر
لغتنامه دهخدا
دهن اژدر. [ دَ هََ اَ دَ ] (ص نسبی ) شلواری که دهانه ٔ پاچه ها فراخ تر از قسمت زبرین باشد. (یادداشت مؤلف ).
-
دهان دار
لغتنامه دهخدا
دهان دار. [ دَ ] (نف مرکب ) که دهان داشته باشد. || به مجاز در اشیاء که دارای دهانه یا جای دخول و خروج باشد.
-
صرع
لغتنامه دهخدا
صرع . [ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ صریع. (منتهی الارب ). || دهانه ٔ اسب . (دزی ج 1 ص 827).
-
صیمره
لغتنامه دهخدا
صیمره . [ ص َ م َ رَ ] (اِخ ) ناحیتی است به بصره بر دهانه ٔ نهر معقل و در آن چند قریه است . (معجم البلدان ).
-
لجام کردن
لغتنامه دهخدا
لجام کردن . [ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دهانه بر سر اسب درآوردن . لگام کردن . رجوع به لجام شود.
-
لب پریده
لغتنامه دهخدا
لب پریده . [ ل َ پ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) (در کاسه و بشقاب و کوزه و جز آن ) کمی از دهانه ٔ آن شکسته .
-
لگام گر
لغتنامه دهخدا
لگام گر. [ ل ُ / ل ِ گ َ ] (ص مرکب ) لَجّام . (دهار). آنکه لگام سازد. دهانه ساز.