کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دها پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دها
لغتنامه دهخدا
دها. [ دَ ] (ع اِمص ) دهاء. زیرکی و جودت فکر. (غیاث ) (آنندراج ). خرد. عقل . نهیه . درایت . زیرکی . هوشیاری . هوشمندی . جودت رأی . (یادداشت مؤلف ) : مدبری که سنگ منجنیق رابدارد اندر این هوا دهای او. منوچهری .سماحت تو مثل گشته چون سخای عرب کفایت تو ...
-
دها
لغتنامه دهخدا
دها. [ دَ ] (هندی ، اِ) به فارسی هندی ده روز اول محرم . (ناظم الاطباء). || شبیه قبر حسنین علیهما السلام و یا شبیه بنایی که شامل قبور شهدای کربلا می باشد و در ده روز اول محرم آن شبیه را به اطراف حرکت دهند و در روز دهم که روز عاشورا بود اگر آن شبیه دار...
-
واژههای مشابه
-
جاماسب دها
لغتنامه دهخدا
جاماسب دها.[ دَ ] (ص مرکب ) کسی که همچون جاماسب باشد در زیرکی . آنکه مانند جاماسب باهوش و دهاء باشد : خانه ٔ طالع عمرم ششم و هشتم کیدچون ندیدید که جاماسب دهائید شما؟خاقانی .
-
واژههای همآوا
-
دهع
لغتنامه دهخدا
دهع. [ دَ ] (ع مص ) زجر کردن شبان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به دهاع یا به دهداع شود.
-
جستوجو در متن
-
ذآبت
لغتنامه دهخدا
ذآبت . [ ذَ ب َ ] (ع مص ) مانند گرگ شدن در خبث و دها. رجوع به ذآبة شود.
-
دهائت
لغتنامه دهخدا
دهائت . [ دَ ءَ ] (ع مص ) دهائة. زیرک گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به دها و دهاء شود.
-
معط
لغتنامه دهخدا
معط. [ م َ ع َ ] (ع مص ) پلید گردیدن گرگ و بسیار دها وخبث شدن و یا کم و ریخته شدن موی آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
ابن صول
لغتنامه دهخدا
ابن صول . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) ابوالفضل عمربن مسعده وزیر، مأمون بواسطه ٔ دها و تدبیر نزد خلیفه مکانتی داشته و عموزاده ٔ صولی ابراهیم بن عباس شاعر مشهور است و در سال 217 هَ .ق . بشهر اذنه درگذشته است .
-
داها
لغتنامه دهخدا
داها. (اِخ ) دها. داه . داهه . نام گروهی از مردم سکائی . آنان که با کورش کبیر جنگیده اند و کورش بدست آنان کشته شده است بر طبق روایت برس کلدانی . (ایران باستان ج 1 ص 470).
-
یاری رس
لغتنامه دهخدا
یاری رس . [ رَ ] (نف مرکب ) یاری رسنده . رسنده به طریق یاری در جمیع ازمنه و احوال . (آنندراج ). به یاری رسنده . به کمک آینده . یاری دهنده : بزرگا بزرگی دها بی کسم تویی یاوری بخش و یاری رسم . نظامی (از آنندراج ).تویی یاری رس فریاد هرکس به فریاد من فری...
-
دهاء
لغتنامه دهخدا
دهاء. [ دَ ] (ع مص ) زیرک گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). داهی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). زیرک شدن . (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) زیرکی و کاردانی . دهی . جودت رای . تیزی ذهن و جودت فهم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ده...
-
رمیده
لغتنامه دهخدا
رمیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) رم زده . رم خورده . رم دیده . رم کرده . (آنندراج ). ترسیده . هراس دیده . متوحش . دورشده از وحشت و کراهت : از ما رها شدی دگری را رهی شدی از ما رمیده با دگری آرمیده ای . شهره ٔ آفاق (از صحاح الفرس ).امیر همچو شبان با...